فانوس اول

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور : فانوس اول/مهدی خدامیان آرانی

مشخصات نشر : قم: وثوق، 1391

مشخصات ظاهری : 109 ص.

فروست : اندیشه سبز؛ 34

وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی : 2919295

ص:1

اشاره

ص:2

فانوس اول

مهدی خدامیان آرانی

ص:3

ص:4

فهرست

تصویر

ص:5

ص:6

مقدمه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ-نِ الرَّحِیمِ

غروبِ روز بیستم تیر ماه 1387 بود و من در مدینه بودم و برای زیارت به قبرستان بقیع رفته بودم.

جوانی عرب که چپیه ای سرخ بر روی سر انداخته بود مشغول سخنرانی بود و به خیال خودش، اعتقادات شیعه را نقد می کرد و جوانان هموطن مرا ارشاد می کرد!

من اوّل سرگرم زیارت بودم ولی بعد از مدّتی، جلو رفتم تا با او سخن بگویم. درست نبود که او هر چه دلش می خواهد بگوید و من سکوت کنم. تقریباً ربع ساعت صبر کردم تا سخنان او تمام شود، ولی او همین طور ادامه می داد. سرانجام از او اجازه خواستم تا من هم سخنی بگویم. او از پیشنهاد من استقبال کرد. من چنین گفتم: «برادر! اگر حق با شماست پس جریان ابن نُویره...

هنوز کلمه «ابن نُویره» را تمام نکرده بودم، که او با مشت به سینه من کوبید. چشمم سیاهی رفت، نامرد خیلی محکم زد، طرف

ص:7

رزمی کار بود و من خبر نداشتم!

رو به او کردم و گفتم: «مگر دین تو زدن است؟ تو این همه، حرف زدی، امّا طاقت نیاوردی من چند کلمه سخن بگویم».

مأموران به سمت من هجوم آوردند، مرا گرفتند و بردند. صدای صلوات همه، فضا را پر کرد، هیاهویی شد.

چند ساعتی از شب گذشته بود، که من آزاد و رها کنار ضریحِ پیامبر بودم. دلم سوخت که چرا نگذاشتند حکایت ابن نُویره را برای جوانان بگویم. آن شب تصمیم گرفتم تا در فرصت مناسبی، قلم در دست گیرم و سخنم را در کتابی بنویسم. اکنون خدا را سپاس می گویم که این توفیق را به من داد.

کتابم را به روحِ بلند قهرمان این کتاب، تقدیم می کنم. شما را دوست دارم وفقط به عشق شما می نویسم.

مهدی خُدّامیان آرانی

قم ، فرودین 1390

ص:8

به سوی روشنایی، سفر خواهم کرد

دلم برایت خیلی تنگ شده بود، دوست داشتم تا دوباره با هم به سفری تاریخی برویم، آخر همه عشق من این است که با تو همسفر باشم.

حتماً می پرسی این بار می خواهی کجا برویم؟

زمان پیامبر اسلام، به سوی شهر مدینه، به سوی دیدار پیامبرِ خدا!

واین گونه است که سفر ما آغاز می شود و ما در دل بیابان ها به پیش می تازیم...

آنجا را نگاه کن!

آن جوانمرد را می گویم که کنار خیمه اش نشسته است و به مهتاب خیره شده است. آیا او را می شناسی؟

او ابن نُویره است.(1) او بسیار مهمان نواز است. ما امشب مهمان او هستیم.(2)

مقصد ما مدینه است و هنوز راه زیادی تا مدینه پیش رو داریم. غروب آفتاب که به اینجا رسیدیم، در فکر بودیم تا کجا اتراق کنیم. آن وقت ابن نُویره به استقبال ما آمد و ما را به خیمه خود دعوت کرد. ما مهمان قبیله «بنو یربوع» هستیم.(3)

* * *

ص:9


1- 1. نام اصلی او «مالک بن نُوَیْره» می باشد.
2- 2. کان یوقد ناره إلی الصبح مخافة أن یأتیه ضیف ولا یعرف مکانه. قال: فصفه لی، قال: کان یرکب الفرس لا الحَرُون، ویقود الجمل الثِّفال وهو بین المزادتین النضوختین فی اللیله القَرَّة، وعلیه شمله فلوت، معتقلاً رمحاً خَطَلاً، فیسری لیلته ثمّ یصبح وکأنّ وجهه فلقة قمر: فتوح البلدان ج 1 ص 118، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 359، إمتاع الأسماع ج 14 ص 240؛ کان شاعراً شریفاً فارساً معدوداً فی فرسان بنی یربوع فی الجاهلیة وأشرافهم، وکان من أرادف الملوک: الإصابة ص 137.
3- 3. فی هذه النصوص تصریح بأنّ مالک کان من بنی یربوع: «وکان مالک بن نویرة قد فرّقهم ونهاهم عن الاجتماع، وقال: یا بنی یربوع، إنّا دُعینا إلی هذا الأمر فأبطأنا عنه، فلم نفلح...»: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 358، إمتاع الأسماع ج 14 ص 239، الأنساب ج 4 ص 217، الغدیر ج 7 ص 157؛ وبنو یربوع، قوم مالک بن نویرة...: تخریج الأحادیث للزیلعی ج 1 ص 406، تنزیل الآیات للأفندی ص 333، تفسیر الرازی ج 12 ص 19، تفسیر البیضاوی ج 2 ص 337، تفسیر أبی السعود ج 3 ص 51، تفسیر الآلوسی ج 6 ص 161، تاج العروس ج 6 ص 161، وراجع شرح نهج البلاغة ج 17 ص 205.

تو به زیبایی شبِ اینجا، دل بسته ای و اوج سکوت و آرامش را تجربه می کنی و من به ابن نُویره فکر می کنم. می خواهم بدانم چرا او این گونه به مهتاب خیره مانده است؟

از جای خود بلند می شوم و به کنار او می روم و روی زمین می نشینم. نگاهی به چهره او می کنم ومی گویم:

-- از مهمان نوازی شما ممنونم. شما خیلی به ما محبّت نمودید.

-- خواهش می کنم.

-- ساعتی است که به مهتاب خیره شده اید.

-- آری، من داشتم به تصمیمِ بزرگ خود فکر می کردم.

-- چه تصمیمی؟

-- می خواهم فردا به مدینه بروم و به محمّد ایمان بیاورم.

بار دیگر سکوت در فضا سایه می افکند ونگاهِ ابن نُویره به مهتاب خیره می ماند. او به لحظه ای فکر می کند که با پیامبر روبرو می شود. مدّت ها است که دلش هوای دیدار محمّد( صلی الله علیه و آله) را دارد. فردا روزی است که او از تاریکی به سوی روشنی پرخواهد گشود.

* * *

ساعتی است که اُمّ تمیم در آستانه خیمه ایستاده است، او همسر ابن نُویره است و در این مدّت، تمام حواسش به او بوده است. او بارها شوهرش را تشویق کرده است تا به مدینه برود.(1)

ابن نُویره به سوی خیمه می رود، اُمّ تمیم با لبخندی زیبا به استقبال شوهر

ص:10


1- 4. ذکر اسم زوجة ابن نویرة فی هذا المتن: «وتزوّج خالد اُمّ تمیم امرأة مالک...»: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 358، وراجع شرح نهج البلاغة ج 17 ص 213، تاریخ الطبری ج 2 ص 502.

می رود. ابن نُویره می گوید:

-- عزیزم! من تصمیم خود را گرفتم، فردا به سوی محمّد خواهم رفت.

-- چه سعادتی! مبارک است، نمی دانی من چقدر از این کار تو خوشحال شدم.

-- می خواهم از بت پرستی رهایی یابیم و همه، بنده خدای یگانه باشیم.

-- آری، باید خدایی را پرستش کرد که آفریننده زمین وآسمان است.

* * *

شب سپری می شود و صبح زود، من و تو آماده سفر هستیم. ابن نُویره هم دارد با همسر خود خداحافظی می کند.

همه اهل قبیله برای بدرقه ابن نُویره آمده اند، این نشان می دهد که ابن نُویره نزد آنها خیلی عزیز است و همه آنها، او را دوست دارند. همه با ابن نُویره خداحافظی می کنند...

سفر ما ادامه پیدا می کند و به سوی مدینه به پیش می تازیم. شب ها و روزها می گذرند و ما همچنان در راه هستیم. راه طولانی است، امّا شوق دیدار پیامبر، رنج های سفر را آسان می کند.

می دانم اشتیاق تو برای دیدار پیامبر زیادتر شده است، باید کمی صبر کنی، ما سرانجام به شهر آرزوها خواهیم رسید.

* * *

آیا آن نخلستان ها را می بینید؟ آنجا مدینه است!

این صدای ابن نُویره است که به ما این چنین مژده می دهد، در چشمان او، اشک شوق حلقه می زند، نسیم می وزد، باران می آید، بویِ آسمان به مشام

ص:11

می رسد!

نزدیک تر که می شویم صدای «اللّه اکبر» در شهر طنین انداز است. فکر می کنم که این صدای اذانِ بلال حبشی است، همان برده سیاه که روزگاری، بت پرستان او را به جرم یکتاپرستی شکنجه می کردند. او اکنون مؤّن مسجد پیامبر است.

وارد شهر می شویم، گویا مردم به مسجد رفته اند تا نماز ظهر را همراه با پیامبر بخوانند.

در اطراف مسجد چاه آبی است، خوب است ابتدا سر و صورت خود را بشویم، قدری آب بنوشیم و نفسی تازه کنیم.

* * *

مردم کم کم از مسجد خارج می شوند، گویا نماز تمام شده است، ابن نُویره وارد مسجد می شود.

اینجا چقدر ساده و بی آلایش است، اینجا خانه خدا است و گویا تمام روشنایی در اینجا منزل دارد. ابن نُویره در جستجوی پیامبر است. او سؤل می کند پیامبر کجاست، گوشه ای از مسجد را به او نشان می دهند. ابن نُویره به آن سو می رود.

او سلام می کند، جواب سلام می شنود، هر چه نگاه می کند نمی تواند پیامبر را شناسایی کند، همه بر روی زمین نشسته اند، همه به یک شکل ویک لباس! پیامبر با بقیّه مردم هیچ فرقی ندارد، نه جایگاهی بالاتر از مردم دارد، نه لباس مخصوصی! ابن نُویره در تعجّب است! پیامبر اکنون بر قسمت بزرگی از سرزمین عرب، حکومت می کند، چگونه است که او هیچ تفاوتی با مردم ندارد.

سرانجام لب به سخن می گشاید و می گوید: کدام یک از شما پیامبر خدا

ص:12

هستید؟(1)

پیامبر از جا برمی خیزد و در حالی که لبخند می زند به سوی ابن نُویره می رود، لحظه ای چشمان ابن نُویره به چشمان پیامبر خیره می ماند، او تمام آسمان را در این چشمانِ پاک می یابد، نور ایمان بر قلب او می تابد، اشک شوق بر صورت ابن نُویره می بارد، دست در دست پیامبر می نهد.

* * *

ابن نُویره رو به پیامبر می کند و می گوید: ای پیامبر خدا! برایم بگو که من چگونه می توانم از اهل ایمان باشم.

من با خود می گویم چه شده است که ابن نُویره می خواهد اهل ایمان باشد؟ او هنوز مسلمان نشده است، اوّل باید راه و رسم مسلمان شدن را بیاموزد بعداً در مورد ایمان، پرسش کند.

نمی دانم او از کجا فهمیده است که مؤن بودن بالاتر از مسلمان بودن است، ابن نُویره آمده است تا اهل ایمان شود، نه یک مسلمان معمولی!

پیامبر لحظاتی سکوت می کند، او از این سخن ابن نُویره به فکر فرو می رود. امروز ابن نُویره چیزی را از پیامبر خواسته است که خیلی از افرادی که سال ها در مدینه بوده اند به آن فکر نکرده اند.(2)

* * *

پیامبر شروع به سخن می کند:

«ای ابن نُویره! به یگانگی خدا شهادت بده و اقرار کن که خدا هیچ شریکی ندارد و مرا به عنوان فرستاده خدا قبول کن. نماز بخوان و ماه رمضان، روزه بگیر

ص:13


1- 5. کان یجلس رسول اللّه صلی الله علیه و آله فی أصحابه مکان المائدة من القوم حلقة ثمّ حلقة، وهو وسطهم، فیقبل علی هؤلاء فیحدّثهم ثمّ علی هؤلاء ثمّ علی هؤلاء: سبل الهدی والرشاد ج 7 ص 154؛ کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله یجلس بین ظهرانی أصحابه فتجیء الغریب فلا تدری أین هو حتّی تسأل: بحار الأنوار ج 24 ص 180، 25 ص 258.
2- 6. بینا رسول اللّه صلی الله علیه و آله جالس فی أصحابه إذا أتاه وفد من بنی تمیم مالک بن نویرة، فقال: یا رسول اللّه، علّمنی الإیمان...: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.

وخمس و زکات را در راه خدا پرداخت کن و حج خانه خدا را هم به جا آور».

سخن به اینجا که می رسد پیامبر نگاهی به اطرافِ خود می کند، گویا به دنبال کسی می گردد.

جوانی کنار یکی از ستون های مسجد در حال نماز است. نام او علی(علیه السلام) است. پیامبر با دست به سوی او اشاره می کند و سخن خود را ادامه می دهد: «آن جوان را دوست داشته باش و او را آقا و مولایِ خود بدان».

ابن نُویره برای لحظه ای به چهره آن جوان نگاه می کند، خدایا! آن جوان کیست که محبّت و ولایت او، جزء ایمان است؟

سخن پیامبر ابن نُویره را به خود می آورد: «باید از گناهان دوری کنی، به دیگران ظلم نکنی، مال یتیم را غصب نکنی، شراب نخوری، حلال خدا را حلال بدانی و حرام خدا را حرام بدانی و گِرد آن نگردی».(1)

سکوت، فضای مسجد را فرا می گیرد، ابن نُویره همه سخنان پیامبر را در ذهن خود مرور می کند. اکنون او دیگر باید «شهادتَین» را به زبان جاری کند و مسلمان شود.

نگاه کن! ابن نُویره به جای گفتن «شهادتَین» با خود سخن می گوید، گویا او سخنان پیامبر را پیش خود تکرار می کند: «اعتقاد به یگانگی خدا، اعتقاد به پیامبر، نماز، روزه، حج، زکات، محبّت و ولایت علی...».

او می ترسد که شاید چیزی را از قلم انداخته باشد، برای همین رو به پیامبر می کند و می گوید: ای پیامبر! می ترسم که این مطالب را خوب به حافظه ام نسپرده باشم، آیا می شود یک بار دیگر شرایط ایمان را برای من تکرار کنی؟

ص:14


1- 7. فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله تشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له، وأنّی رسول اللّه، وتصلّی الخمس، وتصوم رمضان، وتؤّی الزکاة، وتحجّ البیت، وتوالی وصیّی هذا من بعدی - وأشار إلی علیّ بیده - ولا تسفک دماً ولا تسرق ولا تخون، ولا تأکل مال الیتیم، ولا تشرب الخمر، وتوفی بشرائعی، وتحلّل حلالی وتحرّم حرامی، وتعطی الحقّ من نفسک للضعیف والقوی والکبیر والصغیر. حتّی عدّ علیه شرائع الإسلام: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.

پیامبر لبخند می زند و بار دیگر همه شرایط ایمان را برای او بازگو می کند، ابن نُویره با انگشتان خود، شرایط ایمان را می شمارد تا بهتر بتواند به خاطر بسپارد. وقتی سخن پیامبر تمام می شود، ابن نُویره شهادتین را می گوید: «اَشْهَدُ اَنْ لا اِل-هَ اِلاَّ اللّه ُ وَاَشْهَدُ اَنَّک رَسُولُ اللّه».(1)

* * *

ابن نُویره از شادی در پوست خود نمی گنجد، او از عمق وجودش خدا را شکر می کند که این نعمت بزرگ را به او عنایت کرد.

اکنون پیامبر رو به کسانی می کند که هنوز در مسجد حاضر هستند و برای آنها سخن می گوید، هر کدام از آنها سؤلی می پرسند و پاسخی می شنوند.

ابن نُویره از پیامبر اجازه می گیرد تا از مسجد خارج شود، او از جای خود برمی خیزد و می گوید: به خدای کعبه که امروز، شرایط ایمان را به خوبی فرا گرفتم. او به سوی درِ مسجد می رود تا از مسجد بیرون برود.

وقتی ابن نُویره مقداری دور می شود پیامبر چنین می گوید: چه کسی دوست دارد یکی از اهل بهشت را ببیند؟ بدانید که ابن نُویره، اهل بهشت است.(2)

خیلی ها تعجّب می کنند، هنوز چند لحظه ای از مسلمان شدن ابن نُویره نگذشته است، چگونه است که پیامبر، وعده رستگاری او را می دهد. بعضی از این مردم بیش از ده سال است که نماز می خوانند و مسلمان هستند و همیشه همراه پیامبر بوده اند، امّا هرگز به آنان وعده بهشت داده نشده است.

پیامبر در چهره ابن نُویره چه دیدند و چه خواندند که در حقِّ او این چنین سخن گفتند؟ این رازی است که فقط با گذر زمان می توان آن را دریافت.

ص:15


1- 8. فقال: یا رسول اللّه، أعد علیَّ فإنّی رجل نَسّاء. فأعاد علیه، فعقدها بیده، وقام وهو یجرّ إزاره وهو یقول: تعلّمتُ الإیمان وربّ الکعبة: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.
2- 9. فلمّا بَعُد من رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: مَن أحبّ أن ینظر إلی رجلٍ من أهل الجنّة فلینظر إلی هذا الرجل: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.

* * *

دو پیرمرد در گوشه ای از مسجد با هم این چنین سخن می گویند:

-- بلند شو! زود باش رفیق!

-- کجا می خواهی برویم؟

-- باید به دنبال ابن نُویره برویم، مگر نشنیدی که پیامبر در مورد او چه گفت؟

-- بله، شنیدم، حالا می خواهی چه کنیم؟

-- برویم و به او التماس دعا بگوییم، معلوم می شود او آدمِ خوبی است.

آنها از جای خود بلند می شوند و با سرعت به سوی درِ مسجد می روند. بیرون مسجد را برانداز می کنند، ابن نُویره را می بینند. آنها فریاد می زنند: «صبر کن! ابن نُویره! صبر کن!».

ابن نُویره به پشت سرش نگاه می کند، دو پیرمرد را می بیند که به سوی او می دوند.

-- سلام بر جناب ابن نُویره!

-- سلام بر شما.

-- خوشا به حال تو! ما برای تو بشارت بزرگی آورده ایم.

-- چه بشارتی؟

-- وقتی از مسجد بیرون آمدی، پیامبر بشارت داد که تو اهل بهشت هستی.

-- پیامبر برای من شرایط ایمان را گفت و من به همه آنها ایمان آوردم، هر کس اهل ایمان باشد اهل بهشت هم خواهد بود. مگر شما اهل ایمان نیستید؟

-- این چه حرفی است که تو می زنی؟ آیا می دانی که ما چه کسی هستیم؟ من

ص:16

ابوبکر، پدر عایشه هستم، عایشه، همسر پیامبر است. این هم رفیق من، عُمَر است. چطور جرأت می کنی در ایمان ما شک بکنی؟(1)

-- من منظور بدی نداشتم. حالا بگویید بدانم خواسته شما چیست؟

-- ما پیش تو آمده ایم تا برای ما دعا کنی و از خدا بخواهی تا گناهان ما را ببخشاید.

-- وای بر شما! شما پیامبر را رها می کنید و به من می گویید برایتان دعا کنم!! چه کسی در نزد خدا عزیزتر از پیامبر اوست. بروید و از او این تقاضا را بکنید.

اینجاست که ابوبکر و عُمَر از سخن ابن نُویره ناراحت می شوند، آنها با خود می گویند: این مرد عجب آدم عجیبی است، ما از او خواستیم برایمان دعا کند، امّا او این گونه پاسخ ما را می دهد.

اکنون آنها به سوی مسجد حرکت می کنند و در حالی که عصبانی هستند نزد پیامبر می روند و جریان را بازگو می کنند. پیامبر به آنها لبخندی می زند و می گوید: ابن نُویره سخنِ حقّی را گفته است، اگر چه این سخن شما را نارحت کرده است.(2)

* * *

مدّتی است که ابن نُویره در مدینه است، او می خواهد تا هر چه بیشتر با اسلام و آموزه های زیبای آن آشنا شود.

هدف ابن نُویره این است که بتواند همه اهل قبیله خود را با اسلام آشنا سازد، برای همین بیشتر وقت ها در مسجد است و با تمام وجود به سخنان پیامبر گوش فرا می دهد.

ص:17


1- 10. عُمَر بن خَطّاب همان کسی است که بعداً خلیفه دوم مسلمانان شد.
2- 11. فقال أبو بکر وعمر: إلی مَن تشیر یا رسول اللّه؟ فأطرق إلی الأرض، فجدّا فی السیر فلحقاه، فقالا: لک البشارة مِن اللّه ورسوله بالجنّة، فقال أحسن اللّه تعالی بشارتکما إن کنتما ممّن یشهد بما شهدتُ به، فقد علمتما ما علّمنی النبی محمّد صلی الله علیه و آله، وإن لم تکونا کذلک فلا أحسن اللّه بشارتکما! فقال أبو بکر: لا تقل، فأنا أبو عائشة زوجة النبی! قال: قلت ذلک! فما حاجتکما؟ قالا: إنّک من أصحاب الجنّة، فاستغفر لنا، فقال: لا غفر اللّه لکما، تترکان رسول اللّه صاحب الشفاعة وتسألانی أستغفر لکما؟! فرجعا والکآبة لائحة فی وجهیهما، فلمّا رآهما رسول اللّه صلی الله علیه و آله تبسّم وقال: أفی الحقّ مغضبة: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.

ابن نُویره به علی(علیه السلام) علاقه زیادی پیدا کرده است وعشق مقّدسی در وجودش شعله می کشد. برای او هیچ چیز مانند دیدار علی(علیه السلام) لذّت بخش نیست.

او ساعت ها با افرادی مثل سلمان، مقداد و ابوذر می نشیند و از آنها می خواهد تا برای او در مورد فضائل علی(علیه السلام) سخن بگویند.

* * *

ابن نُویره این سخنان را می شنود:

شبی که پیامبر به معراج و سفر آسمانی خود رفت، صدای فرشتگان را شنید که چنین می گویند: «صلوات و درود خدا بر علی(علیه السلام) باد که همه خوبی ها از آنِ اوست».(1)

فرشتگان آن شب چنین دعا می کردند: «بار خدایا! تو را به حقِّ علی(علیه السلام) قسم می دهیم و ما با محبّت علی(علیه السلام)، به تو تقرّب می جوییم».(2)

و خدا با پیامبر چنین سخن گفت: «ای محمّد، چه کسی از بندگان مرا بیشتر دوست داری؟»، و پیامبر در پاسخ گفت: «آن کس که تو او را دوست می داری». پس خطاب آمد: «من علی را دوست دارم و دوستان او را هم دوست می دارم».(3)

و بار دیگر خطاب رسید: «اگر کسی در تمام زندگی خود به عبادت من مشغول باشد، امّا ولایت علی را قبول نداشته باشد، من او را به جهنّم خواهم افکند».(4)

علی(علیه السلام) در روز قیامت، صاحب حوض کوثر است و او اهل ایمان را از آن آب گوارا، سیراب می سازد .(5)

* * *

ابن نُویره دیگر آماده بازگشت شده و او برای خداحافظی خدمت پیامبر می رسد.

ص:18


1- 12. رسول اللّه صلی الله علیه و آله: «... وسمعت خطیبهم فی أعظم محافلهم وهو یقول: علیٌّ الحاوی لأصناف الخیرات، المشتمل علی أنواع المَکرُمات...»: بحار الأنوار ج 41 ص 21.
2- 13. رسول اللّه صلی الله علیه و آله: «أتدری ما سمعت من الملأ الأعلی فیک لیلة أُسری بی یا علیّ؟ سمعتهم یقسمون علی اللّه ویستقضونه ویتقرّبون إلی اللّه بمحبّتک...»: بحار الأنوار ج 41 ص 21.
3- 14. رسول اللّه صلی الله علیه و آله: «ثمّ قال لی الجلیل جلّ جلاله: یا محمّد ، مَن تحبّ مِن خلقی؟ قلت: أحبّ الذی تحبّه أنت یا ربّی ، فقال لی جلّ جلاله: فأحبَّ علیّاً، فإنّی أُحبّه ، وأُحبّ من یحبّه ، وأُحبّ من أحبّ من یحبّه...»: المحتضر ص 253، بحار الأنوار ج 18 ص 399 و ج 40 ص 19.
4- 15. رسول اللّه صلی الله علیه و آله: «إنّ اللّه عزّ وجلّ أوحی إلیَّ لیلة أُسری بی... یا محمّد، لو أنّ عبداً من عبادی عبدنی حتّی ینقطع ثمّ لقانی جاحداً لولایتهم، أدخلته ناری...»: الغیبة للنعمانی ص 95، الغیبة للطوسی ص 148. رسول اللّه صلی الله علیه و آله: «یا محمّد، لو أنّ عبداً من عبادی عبدنی حتّی ینقطع... ثمّ أتانی جاحداً لولایتکم، ما غفرت له أو یقرّ بولایتکم...»: مقتضب الأثر ص 11.
5- 16. رسول اللّه صلی الله علیه و آله: «یا محمّد ، إنّ علیّاً وارث علمک من بعدک ، وصاحب لوائک لواء الحمد یوم القیامة ، وصاحب حوضک ، یسقی مَن ورد علیه من مؤمنی أُمّتک . ثمّ أوحی إلیَّ أنّی قد أقسمتُ علی نفسی قسماً حقّاً لا یشرب من ذلک الحوض مبغضٌ لک ولأهل بیتک...»: کمال الدین ص 25، نور الثقلین ج 3 ص 123، بحار الأنوار ج 51 ص 69.

وقتی پیامبر متوجّه می شود که ابن نُویره می خواهد به قبیله خود بازگردد از او می خواهد تا مردم را با اسلام آشنا کند. پیامبر او را به عنوان نماینده خود معیّن می کند.(1)

ابن نُویره خیلی خوشحال است که پیامبر او را لایق و شایسته این مقام دیده است و او را به عنوان نماینده خود مشخص کرده است.

اکنون دیگر همه فکر او این است تا پیام توحید را به قبیله خود برساند. او خود را برای مأموریّتی بزرگ آماده کرده است.

وقت خداحافظی فرا می رسد، آخرین نگاه های ابن نُویره به پیامبر خیره می ماند. او نمی داند که چه رمز و رازی در این وداع نهفته است. ابن نُویره نمی داند چگونه از مدینه دل بکند، او حسّ غریبی دارد، حسی که نمی توان بازگو کرد. او دوست دارد که برای همیشه در مدینه بماند و کنار پیامبر باشد.

امّا صدایی در وجودش او را به رفتن می خواند:

ای ابن نُویره! تو باید بروی تا پیام اسلام را به مردم برسانی.

باید بروی و همه بت ها را بشکنی و مردم قبیله ات را با خدا آشتی بدهی!

تو نماینده روشنایی هستی و باید به سوی تاریکی ها بروی...

ص:19


1- 17. ومالک بن نویرة علی صدقات بنی یربوع: مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 141؛ ومالک بن نویرة علی صدقات بنی یربوع: السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 10، وهو أیضاً صحابی، وله وفادة، واستعمله رسول اللّه علی صدقات قومه: تاج العروس ج 7 ص 567؛ وکان النبی صلی الله علیه و آله استعمله علی صدقات قومه: الإصابة ج 5 ص 560، وراجع الاستیعاب ج 3 ص 1362، إکمال الکمال ج 2 ص 506، اُسد الغابة ج 2 ص 95، الإصابة ج 5 ص 560.

ص:20

بزرگ این قبیله فقط تو هستی!

وقتی ابن نُویره به وطن خود می رسد، مردم به استقبالش می آیند، او به آنها خبر می دهد که برایشان، بهترین سوغاتی را آورده است، چه سوغاتی بهتر از سعادت دنیا و آخرت!

اُمّ تمیم را که می شناسی؟ همسر ابن نُویره را می گویم. او در آستانه خیمه ایستاده است.

ابن نُویره به سوی خیمه می رود و به همسرش سلام می کند. اُمّ تمیم عبای ابن نُویره را از دوش او برمی دارد و او را به داخل خیمه فرا می خواند.

ابن نُویره بسیار خسته است، همسرش برای او ظرف شیری می آورد و او آن را می نوشد. ابن نُویره باید قدری استراحت کند، راهِ طولانی، توان او را ربوده است.

اُمّ تمیم باید قدری صبر کند تا خود ابن نُویره برای او از خاطرات این سفر سخن بگوید.

* * *

همسر عزیزم! آیا دوست داری سعادت دنیا و آخرت را از آن خود کنی؟

باید از بت ها بیزاری بجویی و به خدای یگانه ایمان آوری و هرگز برای او شریکی قائل نشوی.

خدایی که همه نعمت ها را برای ما آفرید و لحظه ای ما را از لطف خود محروم نکرد...

ص:21

اُمّ تمیم به سخنان ابن نُویره گوش می دهد و در حالی که با مهربانی تمام، به چشمان همسرش نگاه می کند، می گوید:

-- ای ابن نُویره! بدان که من به آنچه تو ایمان آورده ای ایمان می آورم.

-- پس چنین بگو: «اَشْهَدُ اَنْ لا اِل-هَ اِلاَّ اللّه ُ....اَشْهَدُ اَنَّ مُحمَّداً رَسُولُ اللّه».

ابن نُویره خیلی خوشحال است که همسرش در این راهِ سخت همراه اوست. آری، هرگز یک مرد نمی تواند بدون همراهی همسرش به موفقیّت برسد. اکنون ابن نُویره می تواند روی کمک همسرش حساب باز کند و مأموریّت خود را آغاز کند.

مأموریّتِ بیداری مردم!

ابن نُویره از هر فرصتی برای هدایت مردم استفاده می کند، او ابتدا با نزدیکان خود سخن می گوید، همه آنها به سخنان ابن نُویره ایمان می آورند، بعد از مدّت کوتاهی همه قبیله مسلمان می شوند و از آیین بت پرستی دست برمی دارند.

ابن نُویره این موفقیّت را توفیق خدا می داند و همواره شکرگزار خداوند است که به او این نعمت را داد تا بتواند در زندگی خود قدمی برای هدایت مردم بردارد.

اکنون که پیامبر ابن نُویره را به عنوان نماینده خود انتخاب کرده است، همه گوش به فرمان او هستند. در قبیله افرادی هستند که سن و سالی بیشتر از او دارند و ریش سفید هستند، امّا همه آنها به احترام پیامبر، ریاست ابن نُویره را قبول کرده اند.

او برای مردم در مورد زکات سخن می گوید و از مردم می خواهد تا قسمتی از ثروت خود را در راه خدا بدهند. بعد از جمع آوری زکات، ابن نُویره آن را برای پیامبر می فرستد تا پیامبر آن را میان فقرا تقسیم کند.

مدّتی می گذرد...

ص:22

* * *

خبری به ابن نُویره می رسد: پیامبر در بستر بیماری است، اهل مدینه همه نگران حال پیامبر هستند.

ابن نُویره با شنیدن این خبر بسیار نگران می شود، او تصمیم می گیرد تا به مدینه سفر کند. او باید راه زیادی را برود تا به مدینه برسد، پس باید عجله کند.

سفر ابن نُویره آغاز می شود، او به عشق دیدار پیامبر در این بیابان ها به پیش می تازد.

بار خدایا! از تو می خواهم که پیامبر را شفا دهی، پیامبرِ تو مایه رحمت است، مبادا رحمت خود را از ما دریغ بداری!

در مسیر راه به هر کسی که برخورد می کند در مورد پیامبر سؤل می کند، خبرها حکایت از این دارد که بیماری پیامبر سخت تر شده است، گویا دیگر امیدی به بهبودی او نیست. این روزها پیامبر خبر از نزدیک بودنِ سفر آخرت خود می دهد.(1)

راه زیادی تا مدینه مانده است. هوا دارد تاریک می شود، باید شب را در جایی اتراق کند، آن طرف تعدادی خیمه می بیند، این جا منزلگاه یکی از قبیله های عرب است. صدای اذان به گوشش می رسد. به طرف آن ها می رود. برای نماز آماده می شود ونماز را با آنان می خواند. بعد از نماز یکی از میان جمعیّت بلند می شود و می گوید: «ای مسلمانان! پیامبر از دنیا رفت».

همه از شنیدن این خبر غمناک می شوند، صدای گریه ابن نُویره بلند می شود، این چه مصیبت بزرگی است که بر ما وارد شد. خدایا! من می خواستم یک بار

ص:23


1- 18. نعی إلینا حبیبنا ونبیّنا صلی الله علیه و آله وسلم نفسَه - بأبی واُمّی ونفسی له الفداء - قبل موته بشهر ، فلمّا دنا الفراق جمعنا فی بیتٍ ، فنظر إلینا فدمعت عیناه ، ثمّ قال : مرحباً بکم ، حیّاکم اللّه ، حفظکم اللّه... أن لا تعلوا علی اللّه فی عباده وبلاده... : الأمالی للطوسی ص 207 ، بحار الأنوار ج 22 ص 455 ، وراجع : تاریخ الطبری ج 2 ص 435 ، إمتاع الأسماع ج 14 ص 485.

دیگر پیامبر تو را ببینم!

* * *

صبح زود ابن نُویره آماده رفتن می شود، او می خواهد به مدینه برود تا با جانشین پیامبر بیعت کند. هنوز نوایِ سخن پیامبر در گوش اوست که علی(علیه السلام) جانشین و وصیّ من است.

درست است که جهان اسلام از نعمت وجود پیامبر محروم شد امّا خدای متعال، شخصیّتی همچون علی(علیه السلام) را برای امامت این امّت انتخاب نموده است تا جامعه همواره از نعمت هدایت برخودار باشد.

ابن نُویره باید هر چه زودتر خود را به مدینه برساند و با امام خود دیداری تازه کند و اطاعت خود و قبیله اش را از علی(علیه السلام) اعلام نماید.

چند روز می گذرد و او به راه خود ادامه می دهد...

ص:24

تو را از منبر پایین می کشم!

چه شده است؟ چرا این مردم این قدر عوض شده اند؟ آن صفا و نورانیّت این مردم چه شده است؟

ابن نُویره وارد شهر مدینه شده امّا حسّ غریبی به او می گوید این مدینه، آن مدینه سابق نیست. گویا همه چیز عوض شده است.

او به سوی مرکز شهر می رود، روز جمعه است و نماز جمعه برگزار می شود. موقع اذان ظهر است، او با خود می گوید: عجب سعادتی نصیب من شد، امروز نماز جمعه را به امامت علی(علیه السلام) خواهم خواند.

ابن نُویره به سوی مسجد می رود، وقتی وارد مسجد می شود می بیند جمعیّت زیادی در مسجد نشسته اند و امامِ جمعه دارد برای آنها خطبه می خواند.

اما این صدا، صدای علی(علیه السلام) نیست، او صدای علی(علیه السلام) را به خوبی می شناسد. این صدای یک پیرمرد است، به راستی این کیست که بالای منبر است؟

ابن نُویره قدری جلوتر می رود، خوب نگاه می کند، ابوبکر را بالای منبر پیامبر می بیند. او بالای منبر رسول خدا چه می کند؟ یعنی چه؟ مگر علی(علیه السلام)، جانشین پیامبر نیست؟

او با خود می گوید شاید علی(علیه السلام) به سفر رفته باشد و ابوبکر را برای نماز جمعه

ص:25

معیّن کرده باشد. امّا ناگهان نگاهش به گوشه مسجد می افتد که علی(علیه السلام) در صف نماز نشسته است. او با یک نگاه به چهره مظلوم مولایش همه چیز را می فهمد.

او رو به مردم می کند و می پرسد: ای مردم! مگر پیامبر علی(علیه السلام) را جانشین خود قرار نداد؟

مردم به یکدیگر نگاه می کنند، هیچ کس جواب نمی دهد، یکی پاسخ می دهد: «ای ابن نُویره! تو در مدینه نبودی. بعد از وفات پیامبر حوادثی روی داد و مردم با ابوبکر بیعت کردند».

ابن نُویره در جواب می گوید: «همه شما به اسلام خیانت کردید و سخنان پیامبر را زیر پا گذاشتید».

دیگر ابن نُویره طاقت نمی آورد و صف های نماز را می شکافد و در حالی که غضبناک است به سوی منبر می رود، وقتی به منبر می رسد رو به ابوبکر می کند و فریاد می زند: «ای ابوبکر! برای چه به بالای منبر پیامبر رفته ای در حالی که جانشین پیامبر در پایین منبر نشسته است؟».(1)

* * *

از آن روزی که ابوبکر خلیفه شده است هیچ کس این گونه با او سخن نگفته است. دستگاه تبلیغات حکومت برای ابوبکر قداست زیادی ساخته اند.

آری، چند روز قبل، وقتی ابوبکر بر روی این منبر نشست، یک نفر او را «خلیفه خدا» خواند. خود ابوبکر هم در بالای این منبر چنین سخن گفت: «ای مردم ! هیچ کس شایستگی خلافت را همانند من ندارد . من بهترین یار پیامبر بودم ».(2)

ابوبکر که منبر را وسیله ای برای تعریف از خود قرار داده است، با شنیدن

ص:26


1- 19. فلمّا توفّی رسول اللّه ورجع بنو تمیم إلی المدینة ومعهم مالک بنو نویرة، فخرج لینظر مَن قام مقام رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فدخل یوم الجمعة وأبو بکر علی المنبر یخطب بالناس، فنظر إلیه وقال: أخو تیم؟ قالوا: نعم، قال: فما فعل وصیّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله الذی أمرنی بموالاته؟ قالوا: یا أعرابی، الأمر یحدث بعده الأمر! قال: باللّه ما حدث شیء، وأنّکم قد خنتم اللّه ورسوله. ثمّ تقدّم إلی أبی بکر وقال: مَن أرقأک هذ المنبر ووصیّ رسول اللّه جالس؟!: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.
2- 20. لمّا أبطأ الناس عن أبی بکر، قال: مَن أحقّ بهذا الأمر منّی ؟ ألستُ أوّل من صلّی ؟...: کنز العمّال ج 5 ص 590 ، الطبقات الکبری ج 3 ص 182 .

سخنان ابن نُویره گیج می شود و نمی داند چه کند. او سخن خود را قطع می کند، او هرگز انتظار چنین چیزی را نداشت که فریاد ابن نُویره در این مسجد بلند شود: برای چه به بالای منبر پیامبر رفته ای؟

* * *

ابوبکر رو به مأموران حکومتی می کند و می گوید: «این مردک را از مسجد بیرون کنید».

آن مرد را می شناسی؟ او خالد است.(1) او با جمعی دیگر از جا برمی خیزد و به سوی ابن نُویره می روند و او را به زور از مسجد بیرون می کنند.(2)

همه مردم نظاره گر این صحنه هستند، چه شده است که همه آنها سکوت اختیار کرده اند؟

مگر این مردم در روز غدیر خم با علی(علیه السلام) بیعت نکردند؟ آنها در آن روز از پیامبر شنیدند که فرمود: «هر که را من مولا و رهبر او هستم ؛ این علی مولا و رهبر اوست ».(3)

پس چرا این مردم از ابن نُویره حمایت نمی کنند؟ جُرم ابن نُویره چیست که باید این چنین با او رفتار شود؟

جرم بزرگ ابن نُویره این است که می خواهد مردم را بیدار کند. آنها را به یاد وصیّت های پیامبر بیاندازد. مردم چقدر زود آن روزها را فراموش کردند، روزهایی که پیامبر، ولایت علی(علیه السلام) را به همه توصیه می کرد.

* * *

ص:27


1- 21. نام اصلی او خالدبن ولید می باشد.
2- 22. فقال أبو بکر: أخرجوا الأعرابی البوّال علی عقبیه من مسجد رسول اللّه صلی الله علیه و آله! فقام إلیه قنفذ بن عُمَیر وخالد بن الولید، فلم یزالا یلکزان عنقه حتّی أخرجاه: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.
3- 23. بصائر الدرجات ص 97 ، قرب الإسناد ص 57 ، الکافی ج 1 ص 294 ، التوحید ص 212 ، الخصال ص 211 ، کمال الدین ص 276 ، معانی الأخبار ص 65 ، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 229 ، تحف العقول ص 459 ، تهذیب الأحکام ج 3 ص 144 ، کتاب الغیبة للنعمانی ص 75 ، الإرشاد ج 1 ص 351 ، کنز الفوائد ص 232 ، الإقبال بالأعمال ج 1 ص 506 ، مسند أحمد ج 1 ص 84 ، سنن ابن ماجة ج 1 ص 45 ، سنن الترمذی ج 5 ص 297 ، المستدرک للحاکم ج 3 ص 110 ، مجمع الزوائد ج 7 ص 17 ، تحفة الأحوذی ج 3 ص 137 ، مسند أبی یعلی ج 11 ص 307 ، المعجم الأوسط ج 1 ص 112 ، المعجم الکبیر ج 3 ص 179 ، التمهید لابن عبد البرّ ج 22 ص 132 ، نصب الرایة ج 1 ص 484 ، کنز العمّال ج 1 ص 187 و ج 11 ص 332 و 608 ، تفسیر الثعلبی ج 4 ص 92 ، شواهد التنزیل ج 1 ص 200 ، الدرّ المنثور ج 2 ص 259.

دستگیری ابن نُویره در این شرایط هزینه زیادی برای حکومت دارد، برای همین خالد او را در بیرون مسجد رها می کند.

حکومت می خواهد طوری قلمداد کند که یک عرب بیابان گرد می خواسته نظم نماز جمعه را بر هم بزند و ما او را از مسجد بیرون کردیم، فقط همین!

آیا شما با نظم مخالف هستید، حالا هر کس امام جمعه باشد، فرق نمی کند، قانون، قانون است. این دستور اسلام است که باید در هنگام خطبه های نماز جمعه، همه سکوت کنند. این نمی شود که یک عرب بیابان گرد از راه برسد و بخواهد وسط خطبه ها، داد و فریاد راه بیاندازد!

مأموران حکومتی زود به داخل مسجد برمی گردند تا مسجد را کنترل کنند، مبادا کسی دور از چشم آنها حرفی بزند و کاری بکند. ابوبکر به خطبه های نماز ادامه می دهد.

* * *

در این روزگار بهترین وسیله برای رساندن پیام، شعر است، روزگاری که هیچ رسانه ای در میان مردم نیست تا اخبار را به گوش همه برساند، این شعر است که پیام رسان تاریخ است. مردم این روزگار به شعر علاقه زیادی دارند.

حسی در درون ابن نُویره می جوشد، او می خواهد شعر بگوید، آری، او می خواهد با شعر خود به مبارزه با خلیفه ادامه بدهد.

او تمام توان خود را در گلوی خود جمع می کند و فریاد برمی آورد: «اَطَعنا رَسوُلَ اللّه ِ ما کانَ بَینَنا/فَیا قَومُ ما شَأنی وَشَأنُ اَبی بَکرٍ...: ای مردم! تا زمانی که پیامبر در میان ما بود از او پیروی می کردیم، امّا امروز چرا من

ص:28

باید از ابوبکر پیروی کنم؟ بدانید که وقتی ابوبکر بمیرد عُمَر جانشین او خواهد شد و به خدا قسم که خلافتِ عُمَر، ویران کننده خواهد بود».(1)

طنین صدای او در همه جا می پیچد. این فریادِ اعتراضی است که تاریخ، هیچ گاه آن را فراموش نخواهد کرد.

* * *

اگر یادت باشد برایت گفتم که ابن نُویره انسان بسیار زیرکی است، او خیلی زود فهمید که خلیفه بعدی با شورا انتخاب نخواهد شد و دیگر مردم حقِّ رأی نخواهند داشت.

وقتی می خواستند علی(علیه السلام) را حذف کرده و ولایت او را غصب کنند، حرف از رأی مردم زدند، امّا الآن که ابوبکر به مقام ریاست و خلافت رسید، دیگر مردم حقِّ انتخاب ندارند.

و تو خوب می دانی که در انتخاب ابوبکر، همه مردم حقِّ انتخاب نداشتند. آن روز فقط گروهی از مردم، در «سقیفه بنی ساعده» جمع شدند و ابوبکر را انتخاب کردند و حتی قبیله «بنی هاشم» هم حقِّ انتخاب نداشتند.

یک بار دیگر به سخن ابن نُویره خوب گوش کن: «وقتی ابوبکر از دنیا برود، عُمَر جانشین او خواهد شد و روزهای سختی در پیش خواهد بود».

ابن نُویره با یک نگاه به عُمَر، همه چیز را فهمید. او به خوبی دانست که این عُمَر است که همه کاره این حکومت است.

آری، روزی که مردم در «سقیفه بنی ساعده» جمع شدند این عُمَر بود که به

ص:29


1- 24. فرکب راحلته وأنشأ یقول: أطعنا رسولَ اللّه ِ ما کان بیننا/ فیا قوم ما شأنی وشأن أبی بکرِ.../ راجع: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.

مردم گفت: «بیایید با ابوبکر بیعت کنیم» وبه سوی ابوبکر رفت و گفت: «تو بهترینِ ما هستی، دستت را بده تا با تو بیعت کنم» و سپس دست ابوبکر را گرفت و با او بیعت کرد، و بعد از آن هم، مردم با ابوبکر بیعت کردند.(1)

آن روزها، عُمَر در کوچه های مدینه دور می زد و فریاد می زد: «همه مسلمانان با ابوبکر بیعت کرده و او را به عنوان خلیفه رسول خدا انتخاب نموده اند ، پس هر چه زودتر برای بیعت کردن با او به مسجد بیایید» .

عُمَر برای استقرار این حکومت زحمت زیادی کشیده است، و حتماً بعد از ابوبکر، او خلیفه می شود.

* * *

هنوز شعر ابن نُویره پایان نیافته است، اصلی ترین پیام ابن نُویره بیت آخر اوست: «فَلَو قامَ فینا مِن قُریشٍ عِصابَةٌ/ أَقمنا ولَو کانَ القیامُ علی جَمرٍ...اگر گروهی از بزرگان بپاخیزند و قیام کنند، ما نیز قیام می کنیم، هر چند با سختی های زیادی روبرو شویم».(2)

این یک تهدید به انقلاب است! او پیام خود را به مردم مدینه و بزرگان شهر رساند، ای مردم! برخیزید! قیام کنید که ما هم با شما هستیم.

یک وقت فکر نکنی که ابن نُویره تنها است، نه! او رئیس قبیله ای است که هم پیمانان زیادی دارد، او می تواند سپاهی را سامان دهی کند و با هزاران نفر به جنگ ابوبکر بیاید و این حکومت را سرنگون کند و ولایت علی(علیه السلام) را زنده کند.

آیا کسی ابن نُویره را کمک خواهد کرد؟ آیا کسی به ندای او لبیّک خواهد گفت؟

ص:30


1- 25. فهلمّوا إلی عُمَر فبایعوه ، فقالوا: لا ، فقال عمر: فلِمَ ؟ فقالوا: نخاف الإثرة...: کنز العمّال ج 5 ص 652 ؛ فقال أبو بکر : هذا عُمَر وهذا أبو عبیدة ، فأیّهما شئتم فبایعوا ...: تاریخ الطبری ج 3 ص 218 ، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 12 و 13 ، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 21؛ فمن ذا ینبغی له أن یتقدّمک أو یتولّی هذا الأمر علیک ؟ ابسط یدک نبایعک : تاریخ الطبری ج 3 ص 218 ، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 1312 .
2- 26. قال مالک بن نویرة:...إذا ماتَ بَکرٌ قامَ عَمرٌو مَقامَه/فتلکَ وبیتِ اللّه قاصِمةُ الظهرِ یدبٌّ ویغشاهُ العِشارُ کأنّما/ یُجاهد جَمّاً أو یقومُ علی قَبرٍ/ فلو قامَ فینا مِن قُریشٍ عِصابَةٌ/ أقمنا ولو کان القیامُ علی جَمرٍ/ راجع: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.

هیچ کس به یاری ابن نُویره نمی آید، ندای او هرگز جوابی ندارد.

ابن نُویره در تعجّب است، چرا حتی یک نفر هم به ندای او لبیّک نگفت، چه رمز و رازی در این میان نهفته است؟

* * *

باید بروم و برای ابن نُویره همه چیز را توضیح دهم، او می خواهد سوار اسبش بشود و برود. او را صدا می زنم و چنین می گویم:

ای ابن نُویره! آیا می خواهی بدانی چرا این مردم این چنین سکوت کرده اند؟

گروهی از آنان به سکّه های طلایی که در جیب هایشان است فکر می کنند. آخر این حکومت خیلی ها را با سکّه های سرخ خریده است.

عدّه ای هم از حکومت، ترس و وحشت دارند. مگر نمی دانی این حکومت برای بقای خود حاضر است هر کاری بکند؟

برای حفظ حکومت اسلامی، آتش زدن خانه ها و زدن زن ها هم جایز است. هیچ چیز لازم تر و واجب تر از حفظ حکومت نیست!

شاید باور آن برایت سخت باشد، می خواهی چیزی را نشانت بدهم. پس همراه من بیا!

آنجا را نگاه کن! آنجا خانه علی(علیه السلام) است. خوب نگاه کن! آثار شعله آتش را بر درِ این خانه می بینی؟ آیا می دانی با این خانه و اهل این خانه چه کردند؟ شعله هایی که گل یاس علی(علیه السلام) را سوزاندند.

برایم بگو! هر آنچه می دانی را برایم بگو! می خواهم بدانم که در این شهر چه

ص:31

گذشته است. چگونه شد که این نامردان جرأت کردند خانه وحی را آتش بزنند؟

مگر فاطمه پاره تن پیامبر نبود؟(1)

یعنی آنها خانه پاره تن پیامبر را سوزاندند؟

خانه فاطمه، خانه وحی و محل نزول فرشتگان بود جبرئیل بدون اجازه وارد آن خانه نمی شد. آنجا جایی بود که فرشتگان آرزو می کردند به آن قدم نهند .

برایم سخن بگو که چه شد؟

* * *

هفت روز از رحلت پیامبر بیشتر نگذشته بود که دستور حمله به خانه علی(علیه السلام) صادر شد.(2)

عُمَر با گروهی از یارانش به سوی خانه علی(علیه السلام) آمد، او درِ خانه را به شدّت کوبید و فریاد زد «ای علی ! در را باز کن و از خانه خارج شو و با خلیفه پیامبر بیعت کن ، به خدا قسم ، اگر این کار را نکنی تو را می کشم و خانه ات را به آتش می کشم» .(3)

علی(علیه السلام) جوابی نداد، پیامبر به او دستور داده بود تا در مقابل هر آنچه بعد از او پیش می آید، صبر کند.(4)

لحظاتی گذشت که عُمَر فریاد زد: «بروید هیزم بیاورید» .(5)

لحظه ای نگذشت که هیزم زیادی در اطراف خانه جمع شد و خود عُمَر هیزم ها را آتش زد و فریاد زد: «این خانه را با اهل آن به آتش بکشید» .(6)

آتش شعله کشید، درِ خانه نیم سوخته می شود . عُمَر می دانست که فاطمه(علیها السلام) پشت در ایستاده است، او جلو آمد و لگد محکمی به در زد .(7)

ص:32


1- 27. فاطمةٌ بضعةٌ منّی، یؤینی ما آذاها: مسند أحمد ج 4 ص 5 ، صحیح مسلم ج 7 ص 141 ، سنن الترمذی ج 5 ص 360 ، المستدرک ج 3 ص 159 ، أمالی الحافظ الإصفهانی ص 47 ، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 272 ، تاریخ دمشق ج 3 ص 156 ، تهذیب الکمال ج 35 ص 250 ؛ فاطمةٌ بضعةٌ منّی، یریبنی ما رابها، ویؤینی ما آذاها: المعجم الکبیر ج 22 ص 404 ، نظم درر السمطین ص 176 ، کنز العمّال ج 12 ص 107 ، وراجع: صحیح البخاری ج 4 ص 210 و 212 و 219 ، سنن الترمذی ج 5 ص 360 ، مجمع الزوائد ج 4 ص 255 ، فتح الباری ج 7 ص 63 ، مسند أبی یعلی ج 13 ص 134 ، صحیح ابن حبّان ج 15 ص 408 ، المعجم الکبیر ج 20 ص 20 ، الجامع الصغیر ج 2 ص 208 ، فیض القدیر ج 3 ص 20 و ج 4 ص 215 ، کشف الخفاء ج 2 ص 86 ، الإصابة ج 8 ص 265 ، تهذیب التهذیب ج 12 ص 392 ، تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 44 ، البدایة والنهایة ج 6 ص 366 ، المجوع للنووی ج 20 ص 244 ، تفسیر الثعلبی ج 10 ص 316 ، التفسیر الکبیر للرازی ج 9 ص 160 و ج 20 ص 180 و ج 27 ص 166 و ج 30 ص 126 و ج 38 ص 141 ، تفسیر القرطبی ج 20 ص 227 ، تفسیر ابن کثیر ج 3 ص 267 ، تفسیر الثعالبی ج 5 ص 316 ، تفسیر الآلوسی ج 26 ص 164 ، الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 262 ، اُسد الغابة ج 4 ص 366 ، تهذیب الکمال ج 35 ص 250 ، تذکرة الحفّاظ ج 4 ص 1266 ، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 119 و ج 3 ص 393 و ج 19 ص 488 ، إمتاع الأسماع ج 10 ص 273 و 283 ، المناقب للخوارزمی ص 353 ، ینابیع المودّة ج 2 ص 52 و 53 و 58 و 73 ، السیرة الحلبیة ج 3 ص 488 ، الأمالی للصدوق ص 165 ، علل الشرائع ج 1 ص 186 ، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 125 ، الأمالی للطوسی ص 24 ، نوادر الراوندی ص 119 ، کفایة الأثر ص 65 ، شرح الأخبار ج 3 ص 30 ، تفسیر فرات الکوفی ص 20 ، الإقبال بالأعمال ج 3 ص 164 ، تفسیر مجمع البیان ج 2 ص 311 ، بشارة المصطفی ص 119 بحار الأنوار ج 29 ص 337 و ج 30 ص 347 و 353 و ج 36 ص 308 و ج 37 ص 67.
2- 28. عن أبی بکر - قبیل موته - : ما آسی إلاّ علی ثلاث خصال صنعتها لیتنی لم أکن صنعتها ... ولیتنی لم اُفتّش بیت فاطمة بنت رسول اللّه واُدخله الرجال، ولو کان اُغلق علی حربٍ : تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 137 ، الخصال ص 171 ح 228 ، تاریخ الطبری ج 3 ص 430 ، تاریخ الإسلام ج 3 ص 117 ، الأموال ص 144 ح 353 وفیه: «وددتُ أنّی لم أکن فعلتُ کذا وکذا، لخلّةٍ ذکرها» بدل: «لم اُفتّش بیت فاطمة . . . الحرب» ، العقد الفرید ج 3 ص 279 ، تاریخ دمشق ج 30 ص 418 و 419 ، شرح نهج البلاغة ج 2 ص 46 ، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 36.
3- 29. اخرجْ یا علیّ إلی ما أجمع علیه المسلمون، وإلاّ قتلناک!: مختصر بصائر الدرجات ص 192 ، الهدایة الکبری ص 406 ، بحار الأنوار ج 53 ص 18 ؛ إن لم تخرج یابن أبی طالب وتدخل مع الناس، لأحرقنّ البیت بمن فیه!: الهجوم علی بیت فاطمة ص 115 ؛ واللّه لتخرجنّ إلی البیعة ولتبایعنّ خلیفة رسول اللّه! وإلاّ أضرمتُ علیک النار...: کتاب سلیم بن قیس ص 150 ، بحار الأنوار ج 28 ص 269.
4- 30. لکن حین نزل برسول اللّه صلی الله علیه و آله الأمر ، نزلت الوصیّة من عند اللّه کتاباً مسجّلاً ، نزل به جبرئیل مع اُمناء اللّه تبارک وتعالی من الملائکة ، فقال جبرئیل : یا محمّد ، مر بإخراج مَن عندک إلاّ وصیّک؛ لیقبضها منّا ، وتُشهدنا بدفعک إیّاها إلیه ضامناً لها ، یعنی علیّاً علیه السلام. فأمر النبی صلی الله علیه و آله بإخراج مَن کان فی البیت ما خلا علیّاً، وفاطمة فیما بین الستر والباب ، فقال جبرئیل علیه السلام : یا محمّد ، ربّک یُقرئک السلام ویقول : هذا کتاب ما کنت عهدتُ إلیک ، وشرطتُ علیک... فدفعه إلیه وأمره بدفعه إلی أمیر المؤنین علیه السلام ، فقال له : اقرأه . فقرأه حرفاً حرفاً ، فقال : یا علیّ ، هذا عهد ربّی تبارک وتعالی إلیَّ ، وشرطه علیَّ وأمانته... یا علیّ ، أخذت وصیّتی وعرفتها ، وضمنت للّه ولی الوفاء بما فیها ؟ فقال علیّ علیه السلام : نعم بأبی أنت واُمّی علیَّ ضمانها ، وعلی اللّه عونی وتوفیقی علی أدائها... علی الصبر منک علی کظم الغیظ ، وعلی ذهاب حقّک ، وغصب خمسک ، وانتهاک حرمتک ؟ فقال : نعم یا رسول اللّه... یا محمّد ، عرّفه أنّه یُنتهک الحرمة وهی حرمة اللّه ، وحرمة رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وعلی أن تخضّب لحیته من رأسه بدمٍ عبیط... : الکافی ج 1 ص 281 ، بحار الأنوار ج 22 ص 479 ، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 378.
5- 31. وقلتُ لخالد بن الولید: أنت ورجالک هلمّوا فی جمع الحطب...: بحار الأنوار ج 28 ص 293 ، بیت الأحزان ص 120.
6- 32. فجاء عُمَر ومعه قبس ، فتلقّته فاطمة علی الباب ، فقالت فاطمة : یابن الخطّاب ! أتراک محرّقا علیَّ بابی ؟ ! قال : نعم ! : أنساب الأشراف ج 2 ص 268 ، بحار الأنوار ج 28 ص 389 ؛ فقال عمر بن الخطّاب: أضرموا علیهم البیت ناراً...: الأمالی للمفید ص 49 ، بحار الأنوار ج 28 ص 231 ؛ وکان یصیح: أحرِقوا دارَها بمن فیها، وما کان فی الدار غیر علیّ والحسن والحسین: الملل والنحل ج 1 ص 57.
7- 33. فضرب عُمَر الباب برجله فکسره، وکان مِن سَعَفٍ، ثمّ دخلوا، فأخرجوا علیّاً علیه السلام ملبّیاً...: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 67 ، بحار الأنوار ج 28 ص 227 .

صدای ناله ای به فضا برخاست:

بابا ! یا رسول اللّه ! ببین با دخترت چه می کنند !(1)

هنوز صدای فریاد مظلومانه او به گوش می رسد...

* * *

ابن نُویره با دقّت به سخنانم گوش فرا می دهد و اشک از چشمانش جاری می شود. او با خود چنین می گوید:

اکنون فهمیدم که چرا این مردم این گونه به خلیفه احترام می گذارند و برای سلامتی و طول زندگی او دعا می کنند.

می دانم که دیگر چرا هیچ کس از علی(علیه السلام) دفاع نمی کند و به راز غربت او پی بردم.

دیگر تعجّب نمی کنم که چرا هیچ کس به ندای من لبیّک نگفت. وقتی تنها دختر پیامبر را این چنین به خاک و خون می کشند دیگر چه کسی جرأت دارد از علی(علیه السلام) حمایت کند ؟

حمله به خانه دختر پیامبر با هدف کاملاً مشخصی، انجام گرفت وآن هدف، نهادینه کردن ترس در دل مردم بود، وقتی که این حکومت با دختر پیامبر این گونه رفتار کند؛ پس با بقیّه مخالفان چه خواهد کرد ؟

* * *

باید از این شهر بروی!

تو این مردم را به حمایت از روشنایی فرا خواندی، امّا هیچ کس تو را یاری

ص:33


1- 34. وهی تجهز بالبکاء تقول: یا أبتاه یا رسول اللّه ! ابنتک فاطمة تُضرب!...: الهدایة الکبری ص 407 ؛ وقالت: یا أبتاه یا رسول اللّه! هکذا کان یُفعل بحبیبتک وابنتک؟!...: بحار الأنوار ج 30 ص 294 .

نکرد.

اکنون باید به سوی قوم خویش بروی، و آنها را از همه سیاهی های این حکومت آگاه کنی.

باید این بار پیام رسان روشنایی باشی و آنها را از تاریکی ها برحذر داری.

به سوی سرزمین خود بازگرد، خدا پشت و پناه تو باشد...

نمی دانم، آیا تو را بار دیگر در این شهر خواهم دید؟

نمی دانم، امّا خدا کند که بیایی!

ص:34

به دنبال بهانه ای می گردیم

بعد از نماز جمعه، عُمَر به خانه خلیفه می رود. خلیفه که از تهدید ابن نُویره خیلی ترسیده است به فکر حمله نظامی است. او می ترسد که ابن نُویره قبیله های هم پیمان خود را برای دفاع از علی(علیه السلام) آماده کند برای همین رو به عُمَر می کند و می گوید:

-- خوب است به جنگ قبیله ابن نُویره برویم.

-- نه. این کار فعلاً به صلاح نیست. قبیله او همه، مسلمان هستند و تا به حال سابقه نداشته است که لشکر اسلام به جنگ مسلمانان برود.

-- باید هر طور شده است مانع فعالیّت ابن نُویره بشویم. اگر او را به حال خود رها کنیم مانند غدّه سرطانی رشد خواهد کرد و همه را علیه ما خواهد شوراند.

-- فعلاً نمی توانیم مردم را برای جنگ با ابن نُویره فرا بخوانیم، ما برای این کار بهانه ای می خواهیم.

خلیفه آرزو دارد تا هر چه زودتر سپاهی را به سوی ابن نُویره بفرستد. ترس از ابن نُویره، آرامشی برای خلیفه باقی نگذاشته است.

* * *

ص:35

خبر می رسد که بعضی از قبیله هایی که در زمان پیامبر مسلمان شده بودند، دست از دین اسلام برداشته اند. موج فتنه بی دینی و ارتداد، مرکز عربستان را فرا گرفته است.

از طرف دیگر «مُسَیلمه کذّاب»، ادعای پیامبری کرد و هواداران زیادی در میان عرب ها پیدا کرده است. باید هر چه سریع تر با او مقابله شود.

این فرصتی است که خلیفه منتظر آن بود. اکنون او دستور می دهد تا هر چه زودتر لشکر اسلام برای مقابله با فتنه ارتداد و بی دینی آماده شود.

خلیفه فرماندهی این لشکر را به عهده خالد می گذارد و از او می خواهد تا هر چه سریع تر لشکر را حرکت دهد.

تبیلغات زیادی می شود، احساسات مردم تحریک شده و مردم زیادی نیز برای حفظ اسلام و ارزش های آن به لشکر می پیوندند.

وقتی لشکر آماده حرکت می شود خلیفه برای بدرقه آنها حاضر می شود و به آنان چنین می گوید: «به هر قبیله ای که رسیدید، اذان بگویید، اگر اهل آن قبیله همراه شما اذان نگفتند به آنها حمله کنید».(1)

* * *

برنامه سپاه اسلام این است که ابتدا مناطقی که به مدینه نزدیک تر هستند را از بی دینی و ارتداد پاک سازی کنند.

لشکر آماده حرکت است، خلیفه، فرمانده سپاه را فرا می خواند و سخنی را محرمانه به او می گوید: «ای خالد! یادت هست آن روزی که ابن نُویره به مدینه

ص:36


1- 35. وکان قد أوصاهم أبو بکر أن یُؤّنوا إذا نزلوا منزلاً، فإن أذّن القوم فکُفّوا عنهم، وإن لم یُؤّنوا فاقتلوا وانهبوا: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 358، إمتاع الأسماع ج 14 ص 239.

آمد، ما را تهدید کرد. او خطر بزرگی برای حکومت ماست. باید هر طور شده است او را نابود کنی. شنیده ام یاران زیادی دارد، تو باید او و یارانش را به قتل برسانی».(1)

آری، خلیفه می خواهد کاری کند دیگر هیچ کس جرأت نکند با این حکومت اسلامی مخالفت کند.

خالد باید با زیرکی تمام، این سپاه را فرماندهی کند تا بتواند بر ابن نُویره پیروز شود، هیچ کس نباید از این نقشه باخبر شود.

سپاه از مدینه دور می شود و برای مقابله با فتنه بی دینی به پیش می تازد.

ص:37


1- 36. فلمّا استتمّ الأمر لأبی بکر وجّه خالد بن الولید وقال له: قد علمتَ ما قاله مالک علی رؤوس الأشهاد، ولستُ آمن أن یفتق علینا فتقاً لا یلتئم، فاقتله!: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.

ص:38

هوس یک جنگ دیگر به دل داریم!

وقتی که سپاه به قبیله ای می رسد، یک نفر اذان می گوید، اگر مردم آن قبیله هم اذان بگویند، در امان می مانند، امّا اگر صدای اذانِ آنان به گوش نرسد، سپاه به آنان یورش برده و جنگ آغاز می شود و تا زمانی که آنها تسلیم نشوند، جنگ ادامه پیدا می کند.

کسانی که از دین اسلام برگشته اند دو راه بیشتر ندارند یا باید مسلمان شده و رهبری ابوبکر را قبول کنند یا آنکه مرگ را انتخاب کنند.

بعد از مدّت کوتاهی، سپاه خالد موفق می شود تا خیلی از قبیله ها را به زیر سلطه حکومت ابوبکر درآورد.

* * *

اکنون همه مسلمانان خوشحال هستند که فتنه ارتداد و بی دینی در قبیله های «فَزاره»، «اَسَد» و.... ریشه کن شده است، اکنون وقت آن است که به سوی مُسَیلمه کذّاب برویم، همان که به دروغ ادّعای پیامبری کرده است.

خبر رسیده است که او به همراه هوادارانش در سرزمین «یَمامه» مستقر شده اند. ما باید به سوی آن سرزمین برویم.(1)

گویا خالد به فکر چیز دیگری است. او می خواهد به سوی سرزمین «بُطاح» برود.

بُطاح دیگر کجاست؟

ص:39


1- 37. یوم الیمامة هو الیوم الذی کانت فیه الواقعة بین المسلمین وبین بنی حنیفة أصحاب مُسلیمة الکذّاب...: عمدة القاری ج 14 ص 129، وراجع للاطّلاع علی فتنة مسیلمه الکذّاب: تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 683، السیرة النبویّة لابن هشام ج 4 ص 998، کتاب الفتوح ج 1 ص 21، السیرة النبویّة لابن کثیر ج 4 ص 95، بحار الأنوار ج 21 ص 412.

یادت هست که موقع حرکت ابوبکر به فرمانده سپاه چه گفت؟

خالد این سخن ابوبکر را فراموش نکرده است: «تو باید به سوی ابن نُویره بروی و او را نابود کنی، ابن نُویره تهدید بزرگی برای حکومت ماست».

بُطاح سرزمینی است که ابن نُویره همراه با قبیله اش در آن زندگی می کنند، آنها خلافت ابوبکر را قبول نکرده اند و دل به ولایت علی(علیه السلام) دارند.

خالد دستورِ حرکت سپاه را می دهد تا هر چه زودتر به سرزمین بُطاح برسند.(1)

* * *

-- فرمانده! راه یَمامه از آن طرف است، چرا به مسیر دیگری می روید؟

-- ما باید به سوی قبیله ابن نُویره برویم. آنها هم به فتنه ارتداد مبتلا شده اند و از دین خدا بیرون رفته اند.

-- خلیفه به ما دستور حمله به قبیله ابن نُویره را نداده است.

-- من فرمانده این لشکر هستم و شما باید از من اطاعت کنید.

-- باید فرمانی از خلیفه برسد تا ما بتوانیم همراه تو بیاییم، خوب است نامه ای به خلیفه بنویسی و از او کسب تکلیف کنی.

-- نه، من این کار را نمی کنم، زیرا فرصت از دست می رود، ما باید هر چه سریع تر به سوی قبیله ابن نُویره حرکت کنیم.(2)

* * *

سپاه به سوی بُطاح حرکت می کند، امّا «انصار» از سپاه جدا می شوند و تصمیم می گیرند تا به مدینه برگردند. حتماً می دانی به مسلمانانی که اهل مدینه هستند انصار گفته می شود، در مقابل «مهاجران» کسانی هستند که اهل مکّه بوده و به مدینه هجرت کرده اند.

ص:40


1- 38. وسار خالد بعد أن فرغ من فزارة وغطفان وأسد وطیء، یرید البطاح، وبها مالک بن نویرة قد تردّد علیه أمره...: الکامل فی التاریخ ج ص ص 357، إمتاع الأسماع ج 14 ص 238؛ البطاح: وهو منزل لبنی یربوع: معجم البلدان ج 1 ص 445، تاج العروس ج 4 ص 14؛ وقیل: البطاح ماء فی دیار بنی أسد بن خزیمة، وهناک کانت الحرب بین المسلمین وأمیرهم خالد، وأهل الردّة، وکان ضرار قد خرج طلیعة لخالد، وخرج مالک بن ویرة طلیعة لأصحابه، فالتقیا بالبطاح، فقتل ضرار مالکاً...: معجم البلدان ج 1 ص 445.
2- 39. وتخلّفت الأنصار عن خالد وقالوا: ما هذا بعهد الخلیفة إلینا، إنّ الخلیفة عهد إلینا إن نحن فرغنا من بزاخة أن نقیم حتّی یکتب إلینا. فقال خالد: قد عهد إلیَّ أن أمضی وأنا الأمیر، ولو لم یأت کتاب بما رأیته فرصة، وکنت أن أعلمته فأتتنی لم أعلمه، وکذلک لو ابتُلینا بأمرٍ لیس فیه منه عهد لم ندع أن نری أفضل ما یحضرنا ثمّ نعمل به، فأنا قاصدٌ إلیه ومَن معی ولست أکرههم: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 357، إمتاع الأسماع ج 14 ص 239، تاریخ الطبری ج 2 ص 501، أعیان الشیعة ج 2 ص 457.

فکر می کنم آنها در مورد این که قبیله ابن نُویره مرتّد شده باشند، شک دارند. تا به حال هیچ گزارشی در مورد ارتداد آنها نرسیده است.

خالد دستور می دهد تا سپاه به سوی سرزمین بُطاح حرکت کند، او می خواهد قبل از این که خبر آمدن سپاه به ابن نُویره برسد خود را به آن سرزمین برساند.

انصار خود را آماده بازگشت به مدینه می کنند، در این میان، یکی از بزرگان انصار به آنها رو می کند و می گوید: «اگر سپاه خالد در این جنگ پیروز شوند به غنیمت های زیادی دست پیدا خواهند کرد و ما هیچ بهره ای از آن نخواهیم داشت. ما با این کار، خود را از غنیمت های زیادی محروم کرده ایم».

دیگری می گوید: «آیا فکر کرده اید که اگر مسلمانان در این جنگ شکست بخورند، همه مردم، ما را مقصّر و گناهکار خواهند دانست؟».

این سخنان همه را به فکر فرو می برد. سرانجام آنها تصمیم می گیرند تا در این جنگ شرکت کنند. برای همین آنها خود را به سپاه خالد می رسانند.

معلوم می شود که قبیله ابن نُویره، جمعیّت زیادی دارد که انصار، احتمال شکست سپاه خالد را می دهند، گویا یک جنگ واقعی در پیش است.(1)

* * *

اسب سواری با سرعت به سوی خیمه ابن نُویره می تازد، گویا خبر مهمّی آورده است. او از اسب پایین می آید و نزد ابن نُویره می رود:

-- چه شده است؟ چرا این قدر آشفته هستی؟

-- جناب ابن نُویره! سپاه خالد قصد حمله به ما را دارد.

-- آیا مطمئن هستی که آنها به سوی ما می آیند؟

ص:41


1- 40. ومضی خالد وندمت الأنصار وتذامروا وقالوا: إن أصاب القوم خیراً حرمتموه، وإن اُصیبوا لیجتنبنّکم الناس. فلحقوه: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 357، إمتاع الأسماع ج 14 ص 239، تاریخ الطبری ج 2 ص 501، أعیان الشیعة ج 2 ص 457.

-- آری، آنها خود را برای جنگ آماده کرده اند.

ابن نُویره، فوری از جا برمی خیزد، دستور می دهد تا همه سلاح های خود را بردارند، اسب ها را زین کنند و همه آماده نبرد بشوند.

لحظاتی می گذرد، ابن نُویره و مردان قبیله اش، همه آماده می شوند، آنها در جلو خیمه های خود مستقر می شوند.

زنان قبیله، همه در خیمه ها هستند، آنها می دانند که مردان قبیله با شجاعت تمام از آنها دفاع خواهند کرد.(1)

* * *

به اُمّ تمیم، همسر ابن نُویره خبر می رسد که بعضی از زنان قبیله ترسیده اند. او نزد آنها می رود تا با آنها سخن بگوید:

-- شما از چه می ترسید؟ چرا این قدر نگران هستید؟

-- سپاه بزرگی به سوی ما می آید، آیا این جای ترس دارد؟

-- سپاهی که به اینجا می آید همه، مسلمان هستند.

-- اگر این طور است پس چرا آنها قصد حمله دارند؟

-- ما خلافت ابوبکر را قبول نکرده ایم. شاید آنها با مردان ما جنگ بکنند، امّا آنها می دانند که ما همه مسلمان هستیم.

-- آری، یک مسلمان هیچ وقت به خواهر مسلمان خود تعرّضی نمی کند.

* * *

خالد از راه می رسد و می بیند که تمام مردان قبیله ابن نُویره برای دفاع آماده شده اند.

ص:42


1- 41. فحین أتاه خالد رکب جواده، وکان فارساً یعدّ بألف....: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.

خالد نگاهی به یاران ابن نُویره می کند، ترس تمام وجود خالد را فرا می گیرد. یاران ابن نُویره همه مسلح و آماده هستند، مالک هم در میان آنها دیده می شود. او یکی از شجاع ترین جنگجویان عرب است و در میدان جنگ به اندازه هزار نفر کارایی دارد، راست گفته اند: یکی مرد جنگی، به از صد هزار!(1)

ناگهان صدای اذان بلند می شود: «اللّه أکبر... اَشْهَدُ اَنْ لا اِل-هَ اِلاَّ اللّه ُ....اَشْهَدُ اَنَّ مُحمَّداً رَسُولُ اللّه...».

این صدای اذان از کجاست؟

به ما گفته اند که ما به جنگ قبیله ای می رویم که بی دین شده اند، قبیله ای که همه مرتّد شده اند، پس این صدای اذان چیست که به گوش می رسد؟(2)

* * *

ابن نُویره یکی از جوانان خوش صدا را مأمور کرده است تا با صدای بلند، اذان بگوید.

سپاهیان اسلام، نفس راحتی می کشند، شکر خدا که جنگ و خونریزی متوقّف شد! این قبیله مسلمان هستند و مرتّد نشده اند.

اگر یادت باشد برایت گفتم که خلیفه به مسلمانان دستور داده بود که هر وقت به قبیله ای می رسند اذان بگویند، اگر افراد آن قبیله در جواب، اذان نگفتند با آنها بجنگند.

همه می گویند که خالد بی جهت، این همه راه، ما را به اینجا آورد. کاش قبل از حرکت سپاه، کسی را برای خبر گرفتن می فرستاد.

خدای من!

ص:43


1- 42. کان شاعراً شریفاً فارساً معدوداً فی فرسان بنی یربوع: الإصابة ص 137، فحین أتاه خالد رکب فرسه وکان فارساً یعدّ بألف فخاف منه فآمنه: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.
2- 43. وکان قد أوصاهم أبو بکر أن یؤّنوا إذا نزلوا منزلاً، فإن أذّن القوم فکفّوا عنهم، وإن لم یؤّنوا فاقتلوا وانهبوا، وإن أجابوکم إلی داعیة الإسلام فسائلوهم عن الزکاة، فإن أقرّوا فاقبلوا منهم، وإن أبوا فقاتلوهم. قال: فجاءته الخیل بمالک بن نویرة فی نفرٍ معه من بنی ثعلبة بن یربوع، فاختلفت السریة فیهم، وکان فیهم أبو قَتَادة، فکان فیمن شهد أنّهم قد أذّنوا وأقاموا وصلّوا: الکامل ج 7 ص 158، وراجع الغدیر ج 7 ص 158.

پس چرا خالد این قدر ناراحت وعصبانی است. او باید خوشحال باشد که جنگ و خونریزی در کار نیست.

هیچ کس نمی داند چرا خالد از شنیدن صدای اذان، این قدر ناراحت وعصبانی شده است.

خالد نمی داند در این شرایط چه کند و چگونه دستور محرمانه ای که خلیفه به او داده است را اجرا کند.

* * *

باید به هوش ابن نُویره آفرین گفت، او با این کار خود همه نقشه های خالد را نقش بر آب کرد.

اکنون دیگر سپاه خالد شمشیرهای خود را غلاف کرده اند، کسی دیگر به جنگ فکر نمی کند، امّا هنوز خالد دستور ترک جنگ را نداده است. او فکرهایی در سر دارد. او از یک طرف می ترسد که با ابن نُویره روبرو شود، از طرف دیگر خلیفه به او دستور داده است که هر طور شده است، ابن نُویره را به قتل برساند.

آری، خطر ابن نُویره، برای حکومت ابوبکر، بیش از فتنه ارتداد است. ابن نُویره مسلمان است، نماز می خواند، قرآن را قبول دارد، امّا ابوبکر را قبول ندارد. او شیعه علی(علیه السلام) است و ابوبکر را تهدید به قیام کرده است.

باید تا دیر نشده است او را از بین برد، باید زهر چشمی از این مردم گرفت تا دیگر کسی جرأت نکند از حقِّ علی(علیه السلام) دفاع کند.

* * *

وقت زیادی تا نماز ظهر نمانده است، با بلند شدن صدای اذان، ابن نُویره با

ص:44

یارانش در مقابل سپاه مدینه به نماز خواهد ایستاد؛ آن وقت خالد می خواهد با کدام نیرو با ابن نُویره جنگ کند؟

آری، وقتی سپاه خالد نماز خواندن آنها را ببینند دیگر دست به شمشیر نخواهند برد. این سپاه برای جنگ با کافران بسیج شده اند، نه برای جنگ با برادران مسلمان خود.

فکر شومی به ذهن خالد می رسد، او عدّه ای از سران سپاه را در خیمه خود جمع می کند و با آنان سخن می گوید. هیچ کس از سخنانی که در این خیمه زده می شود باخبر نیست.

* * *

صدای اذان ظهر می آید، سپاه خالد برای خواندن نماز آماده می شود. در این نزدیکی، چاه آبی است، همه وضو می گیرند.

خالد برای خواندن نماز می آید تا نماز جماعت به امامت او برگزار شود.

قبل از نماز، خالد کسی را به سوی ابن نُویره می فرستد تا به او خبر بدهد که ما قصد جنگ نداریم؛ ما همه، مسلمان هستیم و برادر.

هدف ما نابود کردن فتنه بی دینی و ارتداد بود و اکنون که شما را مسلمان یافتیم، هیچ خطری شما را تهدید نمی کند، پس سلاح های خود را بر زمین بگذارید و آسوده باشید.

خالد به نماز می ایستد، وسپاه هم سلاح خود را بر زمین می گذارند و همه به نماز می ایستند.

اکنون، ابن نُویره دستور می دهد تا یارانش سلاح خود را بر زمین بگذارند، زیرا

ص:45

جنگی در کار نیست. آنها می خواهند نماز بخوانند.

ابن نُویره برای خواندن نماز آماده می شود. او در جلو یاران خود می ایستد و در مقابل خدای بی نیاز سر تعظیم فرود می آورد.(1)

* * *

ناگهان هیاهویی به پا می شود، عدّه ای از سپاهیان خالد با شمشیرهای برهنه به سوی ابن نُویره و یارانش می شتابند، ابن نُویره و یارانش غافلگیر می شوند، فرصتی برای برداشتن سلاح نیست. آنها تا به خود می آیند خود را در محاصره مردانی می بینند که با شمشیر، آماده ریختن خون آنها هستند.(2)

خالد دستور می دهد تا همه آنها را اسیر کنند و دست های آنها را با طناب، محکم ببندند.(3)

عدّه زیادی از مسلمانان تعجّب کرده اند، چه شد؟ چرا خالد این کار را کرد؟ چرا ابن نُویره و یارانش را اسیر کردند؟ آنها که مثل ما نماز می خوانند، آنها مسلمان هستند.

هیچ کس انتظار چنین صحنه ای را نداشت. آخر چرا با فریب و نیرنگ با ابن نُویره و یارانش برخورد کردید؟

* * *

ای خالد! نمی گویم چرا به جنگ ما آمدی، می گویم چرا نامردی کردی و با فریب کاری با ما برخورد کردی؟

تو به ما امان دادی، و گفتی که جنگی در کار نیست و ما به سخن تو اطمینان کردیم، پس چرا با ما چنین کردی؟

ص:46


1- 44. فقال أصحاب مالک: ونحن المسلمون، قالوا لهم: ضعوا السلاح فوضعوه، ثمّ صلّوا. وکان یعتذر فی قتله أنّه قال: ما أخال صاحبکم إلاّ قال: کذا وکذا، فقال له: أوَما تعده لک صاحباً؟ ثمّ ضرب عنقه: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 359، إمتاع الأسماع ج 14 ص 24.
2- 45. فخاف خالد منه، فآمنه وأعطاه المواثیق، ثمّ غدر به بعد أن ألقی سلاحه، فقتله...: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.
3- 46. قالوا: نحن مسلمون، فأمرهم أصحاب خالد بوضع السلاح، ولمّا وضعوا أسلحتهم ربطوهم اُساری: بحار الأنوار ج 30 ص 485.

اگر شمشیر در دستان یاران من بود، هرگز سربازانت جرأت نمی کردند به سوی ما بیایند، زیرا می دانستید که مردان این قبیله، در جنگ شهره هستند و از ریختن خون دشمن، پروایی ندارند.

ای خالد! تو پست تر از آن هستی که نام دشمن بر تو بنهند، دشمن کسی است که مردانه به میدان می آید و می جنگد. نه آنکه مثل تو...

* * *

زنان قبیله ابن نُویره با دیدن این صحنه از خیمه ها بیرون می آیند، صدای ناله و شیون آنها فضا را در برمی گیرد.

اُمّ تمیم جلو می آید، شوهرش را می بیند که اسیر دشمن شده است.

ای نامردها! به چه جرمی مردان ما را اسیر می کنید؟ ما مسلمان هستیم. نماز می خوانیم. چرا با ما چنین می کنید؟

خالد نگاهی به اُمّ تمیم می کند، نگاهی که سخت حیوانی و شهوت آلود است. او تا به حال زنی را به این زیبایی ندیده است! چیزهایی در ذهن ابن نُویره نقش می بندد، او نگاه خود را به اُمّ تمیم دوخته است و لبخند می زند.(1)

در این میان، ابن نُویره در حالی که دست هایش بسته است متوجّه نگاه حریصانه خالد می شود. رو به اُمّ تمیم می کند و می گوید: اُمّ تمیم! دیدار ما به قیامت! من به زودی کشته خواهم شد.(2)

صدای شیون اُمّ تمیم به آسمان می رود. من نمی فهمم که ماجرا چیست؟ مات و مبهوت مانده ام که چه می بینم، نمی دانم برای تو چه بنویسم؟

ص:47


1- 47. قتلتَ مالک بن نویرة ظلماً له وطمعاً فیامرأته لجمالها: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343؛ وأعرس بامرأته فی لیلته، وجعل رأسه فی قدرٍ فیها لحم جزور لولیمة عرسه، وبات ینزو علیها نزو الحمار: نفس المصادر.
2- 48. لمّا أحضر مالک للقتل جاءت زوجته اُمّ تمیم بنت المنهال وکانت من أجمل نساء زمانها، فألقت نفسها علیه، فقال لها اعزبی عنّی، فما قتلنی غیرک: بحار الأنوار ج 30 ص 490؛ أقتَلْتَ فلاناً: عرّضته للقتل، قال مالک بن نویرة لامرأته حین رآه خالد بن الولید: أَقتَلْتِنی یا مرأة؟ یعنی سیقتلنی خالد بن الولید من أجلکِ: کتاب العین ج 5 ص 127؛ إنّ مالک بن نویرة قال لامرأته یوم قتله خالدٌ: أَقتَلْتِنی.. أی عرّضتنی للقتل بوجوب الدفع عنک والمحاماة علیک. وکانت جمیلة، تزوّجها خالد بعد قتله: النهایة لابن الأثیر ج 4 ص15، الفائق فی غریب الحدیث ج 3 ص 65.

ص:48

آیا نمی خواهید عشق و حالی بکنید؟

خبر به خالد می رسد که عدّه ای از سپاهیان نسبت به اسیر کردن ابن نُویره اعتراض دارند و با این کار مخالفت کرده اند.

یکی از آنها «ابوقَتاده» است. نمی دانم او را می شناسی یا نه؟ او یکی از یاران پیامبر است.

او با دوستانش چنین سخن می گوید: «اکنون که ثابت شد ابن نُویره و یارانش مسلمان هستند پس چرا خالد آنها را اسیر کرده است؟ چرا دست های آنها را با طناب بسته است؟ چرا این گونه وحشت را در دل زنان و کودکان انداخته است؟ این زنان چه تقصیری دارند، آنها همه مسلمان هستند».

خالد از شنیدن این خبر به فکر فرو می رود. او می داند با وجود این اعتراض ها، راه به جایی نخواهد برد. او ابوقَتاده را به خوبی می شناسد. ابوقَتاده را نمی توان به این آسانی فریب داد. پس باید کاری کرد که دوستان او از گرد او متفرق شوند و او را تنها بگذارند. وقتی ابوقَتاده تنها شود دیگر هیچ هراسی از مخالفت او نیست.

خالد دستور می دهد تا دوستان ابوقَتاده را به خیمه فرماندهی دعوت کنند. او تأکید می کند که نباید ابوقَتاده از این جریان باخبر بشود. خالد می خواهد نظر مخالفان خود را به نفع خود تغییر دهد.

ص:49

* * *

همه در خیمه فرماندهی جمع شده اند. یکی از آن افرادی که مخالف خالد است به نمایندگی از دیگران، چنین می گوید:

-- ای خالد! ما برای جنگ با مسلمانان نیامده ایم. چرا با نامردی، گروهی مسلمان را اسیر کرده ای؟

-- من هرگز مسلمانی را اسیر نکرده ام!

-- چه حرف ها می زنی! یعنی کسانی که در مقابل چشم ما نماز می خوانند، مسلمان نیستند؟

-- آری. آنها مسلمان نیستند. آنها همه مرتّد هستند.

-- چگونه چنین چیزی ممکن است؟

-- عزیزان من! این مردم با خلیفه پیامبر مخالفت کرده اند و از پرداخت زکات ممانعت کرده اند. این مردم، با نماینده خدا در روی زمین دشمنی کرده اند.

-- یعنی آنها ضدّ خلافت ابوبکر هستند؟

-- بله. همه آنها بی دین هستند. آنها نماز می خوانند، امّا به ولایتِ ابوبکر ایمان ندارند. فریب نمار آنها را نخورید. امروز حفظ این حکومت اسلامی از همه چیز مهم تر است. مگر نمی دانید که لشکر روم (اروپا) هر لحظه اسلام را تهدید می کند. همه مسلمانان باید از ابوبکر اطاعت کنند و متحّد باشند و از تفرقه دوری کنند تا دشمن نتواند اسلام را نابود کند.

-- از کجا معلوم که خلیفه به این کار راضی باشد که ما با کسانی جنگ کنیم که نماز می خوانند؟

ص:50

-- خود خلیفه به من دستور داده است که ابن نُویره ویارانش را به قتل برسانم.

-- یعنی تو می خواهی ابن نُویره و یاران او را بکشی؟

-- مگر شما ولایت خلیفه را قبول ندارید. من نماینده خلیفه هستم و می گویم او دستور این کار را داده است، شما چرا مخالفت می کنید؟ بدانید مخالفت شما با این حکم، مخالفت با خدا است!

* * *

سکوت بر فضای خیمه حکمفرما می شود. خالد هنوز مطمئن نیست که آنها برای کشتن ابن نُویره راضی شده باشند. باید قدری صبر کرد تا آنها خوب فکر کنند.

اکنون خالد از آنها می خواهد تا از خیمه بیرون بیایند. او گلّه های شتر را که در آن اطراف هستند، نشان آنها می دهد.

حتماً می دانی که در این زمان و در این سرزمین، هیچ چیز گران تر و ارزشمندتر از شتر نیست!

خالد رو به آنها می کند و می گوید: آیا دوست دارید آن شترها برای شما باشد؟ من به هر کدام از شما سهم بیشتری خواهم پرداخت.

فراموش نکنید این قبیله، قبیله ای ثروتمند است. طلا و جواهرات زنان را در نظر بگیرید.

منظور خالد از این سخنان چیست؟

او می خواهد بعد از کشتن ابن نُویره و یارانش، اموال آنها را میان سپاهیان خود تقسیم کند.(1)

ص:51


1- 49. وأخذ [مالک] بشهاده الأعراب الذین غرضهم الغنائم....: شرح نهج البلاغة ج 17 ص 206، الشافی فی الإمامة ج 4 ص 166، بحار الأنوار ج 30 ص 477.

همه به فکر فرو می روند. آنها با خود می گویند: «شاید حق با فرمانده باشد».

* * *

خالد در حالی که با صدای بلند می خندد رو به آنها می کند و می گوید:

-- یک چیز دیگر را از قلم انداختم، آیا می دانید آن چیست؟

-- نه جناب فرمانده!

-- زنان این قبیله، بسیار زیبا هستند. آیا شما دوست ندارید یکی از آنها پیش شما باشد؟ شما مدّت زیادی است که از خانه و همسر خود دور بوده اید. حالا دیگر وقت آن است که یک صفایی بکنید.

-- منظور شما این است که...

-- بله. امشب شما می توانید در خیمه های خود، در خلوت خود، شب باصفایی داشته باشید!!

-- آن که خیلی عالی است.

-- شما می توانید این زنان جوان و زیبا را برای همیشه پیش خود داشته باشید.

-- جناب فرمانده! ما همه سرباز تو هستیم! امر، امر شماست. ما گوش به فرمان تو هستیم و برای کشتن این مردم بی دین آماده ایم. از تو به یک اشاره، از ما به سر دویدن!

-- امشب شب دامادی من نیز هست!

-- مبارک است، شما بهترین فرمانده دنیا هستید.(1)

* * *

اکنون دیگر خالد به فکر شوم خود است. او می خواهد هر چه زودتر به هوس

ص:52


1- 50. فلم یلتفت خالد إلی قوله، وأمر بقتلهم وقسم سبیهم....: شرح نهج البلاغة ج 17 ص 206ّ الشافی فی الإمامة ج 4 ص 166، بحار الأنوار ج 30 ص 476؛ وقتل خالد بن الولید رئیس القوم مالک بن نویرة، وأخذ امرأته فوطأها من لیلته تلک، واستحلّ الباقون فروج نسائهم من غیر استبراء: الاستغاثة لأبی القاسم الکوفی ج 1 ص 6، بحار الأنوار ج 30 ص 351.

پست خود برسد. او از آن لحظه ای که اُمّ تمیم را دیده است، دیگر آرام و قرار ندارد. او با سخنان خود، مخالفان را با خود موافق نمود، فقط ابوقَتاده باقی مانده است که او به تنهایی هیچ کاری نمی تواند بکند.

آفتاب در حال غروب است. نسیم سردی می وزد. وحشیانه ترین دستور تاریخ صادر می شود. خالد به دنبال «ضرار» می فرستد. ضرار یکی از سربازان سپاه است. خالد به او دستور می دهد تا گردن ابن نُویره را بزند.

هیچ کس را یارایِ مخالفت با این دستور نیست و عدّه ای هم اطاعت از خالد را بر خود واجب می دانند. آنها خیال می کنند برای رضای خدا، باید به این حکم راضی باشند. آنها حکم خالد را حکم اسلام می دانند، آری، خالد نماینده خلیفه خداست.

گروهی دیگر هم که به هوس های خود فکر می کنند: اموال قبیله ابن نُویره، زنان جوان و...

* * *

ابن نُویره در حالی که دست هایش بسته است به خالد نگاه می کند. او آنچه را که باید بفهمد، می فهمد.

او آرام آرام «شهادتَین» را بر زبان جاری کرده و خود را آماده شهادت می کند.

اکنون او همه توان خویش را در گلویش خلاصه می کند و فریاد می زند: «من مسلمان هستم و هرگز از دین خود دست برنداشته ام».(1)

همه مسلمانان ایستاده اند، هیچ کس جرأت اعتراض ندارد. ضرار شمشیر خود را از غلاف می کشد و به سوی ابن نُویره می رود. خالد خنده می کند.(2)

ص:53


1- 51. إنّ خالد بن الولید ادّعی أن مالک بن نویرة ارتدّ بکلامٍ بلغه عنه، فأنکر مالک وقال: أنا علی الإسلام، ما غیّرت ولا بدّلت، وشهد له: أبو قَتَادة، وعبد اللّه بن عمر: کنز العمّال ج 5 ص 619.
2- 52. فقتل ضرار بن الأزور مالکاً، وسمع خالد الواعیة، فخرج وقد فرغوا منهم: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 358، إمتاع الأسماع ج 14 ص 239، وراجع فوات الوفیات ج 2 ص 243؛ فقدّمه خالد وأمر ضرار بن الأزور الأسدی فضرب عنقه، کنز العمّال ج 5 ص 619؛ فقتله ضرار بن الأزور الأسدی صبراً بأمر خالد بن الولید...: الإصابة ج 5 ص 560.

اُمّ تمیم هم از دور آخرین نگاه های خود را به شوهر عزیزش می کند. حسی در درونش به او می گوید که نباید در این آخرین لحظات شیون و زاری کند، او باید محکم و استوار بماند.

نگاه ابن نُویره از دور به اُمّ تمیم دوخته می شود. قطرات اشک آرام آرام از چشمان اُمّ تمیم می بارد.

شمشیر ضرار بالا می رود و خون می جوشد، سر ابن نُویره به طرفی می افتد و پیکر بی جانش به طرف دیگر!

مردان قبیله، یکی پس از دیگری به شهادت می رسند. آسمان سرخ شده است و زمین از خون مظلومان رنگین!(1)

اکنون دیگر اُمّ تمیم می تواند شیون بکند، دشت سراسر شیون می شود، همه زنان قبیله زاری می کنند.

* * *

به چه جرمی تو و یارانت را کشتند؟

مگر پیامبر نفرمود که هر کس می خواهد مردی از اهل بهشت را ببیند تو را ببیند؟(2)

مگر همین خلیفه نزد تو نیامد تا برایش دعا کنی؟

چه شد که به یک باره از دین خارج شدی و کشتن تو واجب شد؟

دشمن در تو چه دید که این گونه مظلومانه تو را به شهادت رساند؟

چرا قصّه مظلومیّت تو را تاریخ فراموش کرد؟

چه رمز و رازی در مخفی کردن شهادت توست؟

ص:54


1- 53. فی هذا النصّ ذُکر أنّ الذین قتلوا کانوا جماعة، ومنهم خالد: «فلمّا اختلفوا أمرَ بهم فحُبسوا فی لیلةٍ باردة لا یقوم لها شیء، فأمر خالد منادیاً فنادی: أدفئوا أسراکم، وهی فی لغة کنانة القتل، فظنّ القوم أنّه أراد القتل، ولم یرد إلاّ الدف ء، فقتلوهم، فقتل ضرار بن الأزور مالکاً، وسمع خالد الواعیة، فخرج وقد فرغوا منهم»!!: تاریخ الطبری ج 2 ص 502، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 358، إمتاع الأسماع ج 14 ص 239.
2- 54. فلمّا بَعد من رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: مَن أحبّ أن ینظر إلی رجلٍ مِن أهل الجنّة فلینظر إلی هذا الرجل: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.

ای اوّلین شهید راهِ ولایت علی(علیه السلام)!

اگر تو دست از پیمانی که با علی(علیه السلام) بسته بودی، چشم می پوشیدی این حکومت به تو همه چیز می داد، هم پول و هم ریاست، هم زندگی طولانی!

ولی تو زندگی بدون علی(علیه السلام) را نمی خواستی!

تو مؤن واقعی بودی همان گونه که پیامبر فرموده بود.

تو آرزوهای بزرگی داشتی. می خواستی تا مردم را بیدار کنی. به مدینه رفتی و برای مردم از حقِّ علی(علیه السلام) گفتی و این جرم بزرگ تو بود.

امروز هیچ کس نباید سخن از ولایت علی(علیه السلام) بگوید، مردم باید حافظه تاریخی خود را از دست بدهند. کسی نباید گذشته ها را به یاد آنها بیاورد.

جرم تو این بود که اسلام را به گونه ای دیگر فهمیدی، تو اسلامی که با ولایت آسمانی علی(علیه السلام) همراه بود می خواستی، نه اسلامی که ابوبکر خلیفه آن است.

آری، در این روزگار هر جماعتی که عشق خاندان پیامبر به دل داشته باشد، بی دین شمرده شده و خونش باید ریخته شود.(1)

ای ابن نُویره! خون تو در سرزمین بُطاح بر روی زمین ریخت، امّا بدان که حقیقت، هیچ گاه مخفی نخواهد ماند.

فریاد تو برای همیشه در تاریخ خواهد ماند و خون تو، مایه بیداری اهل حقیقت خواهد بود.

ص:55


1- 55. لمّا سُبیت الحنفیة فیمن سُبی، ونظرَت إلی جمع الناس، عدلتْ إلی تربة رسول اللّه صلی الله علیه و آله فرنّت رنّة، وزفرت زفرة، وأعلنت بالبکاء والنحیب، ثمّ نادت: السلام علیک یا رسول اللّه، صلّی اللّه علیک وعلی أهل بیتک من بعدک، هؤاء اُمّتک سبونا سبی النوب والدیلم، واللّه ما کان لنا إلیهم من ذنبٍ إلاّ المیل إلی أهل بیتک، فجعلت الحسنة سیّئة، والسیّئة حسنة، فسُبینا. ثمّ انعطفت إلی الناس وقالت: لِمَ سبیتمونا وقد أقررنا بشهادة أن لا إله اللّه وأنّ محمّداً رسول اللّه؟! قالوا: أمنعتمونا الزکاة! قالت: هؤاء الرجال منعوکم، فما بال النساء؟ فسکت المتکلّم کأنّما اُلقم حجراً: بحار الأنوار ج 30 ص 489.

ص:56

نامرد! به چه خیالی هستی؟

اکنون دیگر موقع تقسیم غنیمت ها است. همه هجوم می برند و دارایی های قبیله را چپاول می کنند، جواهرات زنان و هر چیز ارزشمندی که در خیمه ها هست، غارت می شود.

خالد دستور می دهد تا همه غنیمت ها در میان یارانش تقسیم شود.(1)

فکری به ذهن خالد می رسد، او می خواهد کاری کند که دیگر هیچ کس، جرأت مخالفت با خلیفه را نداشته باشد. او می خواهد از این فرصت پیش آمده کمال استفاده را بکند.

ناگهان او فریاد می زند:

-- سرِ ابن نُویره کجاست؟ آن را زود برای من بیاورید.

-- چشم جناب فرمانده.

چند نفر به سوی قتلگاه ابن نُویره و یارانش می دوند، در میان کشته ها گشتی می زنند و سرِ غرق به خون ابن نُویره را پیدا کرده و آن را برای خالد می آورند.

خالد، سرِ ابن نُویره را در دست می گیرد و به سوی دیگ های غذا می رود. همه سپاهیان به او نگاه می کند. او به یکی از آشپزها رو می کند و می گوید:

-- امشب شام چه داریم؟

ص:57


1- 56. وأخذ [مالک] بشهادة الأعراب الذین غرضهم الغنائم....: شرح نهج البلاغة ج 17 ص 206، الشافی فی الإمامة ج 4 ص 166، بحار الأنوار ج 30 ص 477.

-- آب گوشت با گوشت تازه.

-- آتش زیر این دیگ را زیادتر کنید.

-- چشم، جناب فرمانده!

آتش شعله می کشد، خالد سر را در زیر دیگ می اندازد و فریاد می زند: این سزای کسی است که با خلیفه مسلمانان سر ناسازگاری داشته باشد.(1)

همه با ناباوری به خالد نگاه می کنند، هیچ کس را یارای مخالفت نیست.

خدایا! این چه ظلمی بود که بر شیعیان علی(علیه السلام) روا رفت؟ آیا دفاع از ولایت علی(علیه السلام)، باید چنین سزایی در پی داشته باشد؟ مگر پیامبر به ولایت و دوستی علی(علیه السلام)، دستور نداد؟ مگر دوستی او را نشانه ایمان معرّفی نکرد؟

چرا باید با دوستان او این گونه برخورد شود؟

ترس و وحشتی عجیب در دل این مردم جوانه می زند، آری، هر کس که ضدّ خلافت ابوبکر باشد، کشته می شود و سرش در آتش می سوزد!

خالد دستور می دهد تا آتش زیر دیگ را زیادتر کنند. او خیلی گرسنه است. او با بعضی از نزدیکان خود چنین می گوید: «خدای ناکرده امشب شب دامادی ما است! باید تجدید قوا کنیم و شام خوبی بخوریم».

بقیّه نیز حرف او را تأیید می کنند، آری، با شکم گرسنه نمی توان داماد خوبی بود!!

یک نفر این پیام را برای آشپزها می برد: هر چه سریع تر غذا را آماده کنید. جناب خالد خیلی گرسنه هستند.

هیزم های بیشتری زیر دیگ های غذا گذاشته می شود تا غذا زودتر آماده شود.

ص:58


1- 57. ثمّ غدر به بعد أن ألقی سلاحه، فقتله وأعرس بامرأته فی لیلته، وجعل رأسه فی قدرٍ فیها لحم جزور لولیمة عرسه، وبات ینزو علیها نزو الحمار: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.

شعله های آتش زبانه می کشد تا غذای سپاهیان خوب پخته شود.

* * *

اللّه اکبر! اللّه اکبر

این صدای اذان مغرب است که به گوش می رسد.

سپاهیان همه وضو می گیرند و رو به قبله می ایستند، خالد می آید و نماز به امامت او خوانده می شود.

چه صحنه ای است این صحنه تاریخ؟

یک طرف ابن نُویره ویارانش که با خون خود وضو گرفته اند و بر خاکِ سرخ سجده برده اند، طرف دیگر، خالد با سپاهیانش به نماز ایستاده اند. کسانی که با خشونت تمام، خون برادران مسلمان خود را ریخته اند و اکنون نماز می خوانند.

* * *

شام آماده می شود، همه بر سر سفره می نشینند و شام مفصّلی می خورند. بعد از آن، خالد به هوس حیوانی خود فکر می کند. او می داند که ابوقَتاده مانع او خواهد بود، برای همین دستور می دهد تا او را به دنبال کاری بفرستند.

چیزی را بهانه می کنند و ابوقَتاده را به اطراف می فرستند. اکنون خالد دستور می دهد تا زنان اسیر شده را نزد او ببرند.

او با دقّت به آنها نگاه می کند. او در جستجوی اُمّ تمیم است. سرانجام او را پیدا می کند. دست می برد تا دست او را بگیرد. اُمّ تمیم فریاد می زند: نامرد! به من دست نزن! تو همسرِ مسلمان مرا کشتی و اکنون به چه خیالی هستی؟ من یک زن مسلمان هستم. حرمتم باید حفظ شود.

ص:59

خالد از این سخن سخت پریشان می شود، لگد محکمی به او می زند، اُمّ تمیم نقش بر زمین می شود. خالد دستور می دهد تا اُمّ تمیم را به خیمه اش ببرند.

نامردان! رهایم کنید. مرا به کجا می برید؟

صدای گریه زنان بلند می شود اُمّ تمیم را به داخل خیمه که می برند، هنوز صدایش بلند است، فریاد کمک خواهی او به گوش می رسد، شاید مسلمانِ غیرتمندی پیدا شود و او را نجات دهد!

اُمّ تمیم چه می داند؟ خیلی از سپاهیان در فکر یکی دیگر از این زنان قبیله هستند، چگونه از آنها توقّع کمک می توان داشت؟

* * *

خالد به سوی خیمه خود می رود، در چشم های او آتش شهوت را می توان یافت. او خیلی خوشحال است که اکنون به آرزوی پلید خود می رسد.(1)

یکی از سپاهیان نزد خالد می رود و می گوید: پس سهم ما چه می شود؟ تو به ما قول داده بودی که ما هم بهره ای داشته باشیم.

خالد به او نگاه تندی می کند و می گوید: خوب! این شما و این زنان قبیله ابن نُویره! خودتان تقسیمشان کنید، این که کاری ندارد، بروید خوش بگذرانید، دیگر مزاحم من نشوید.

خالد به داخل خیمه می رود، فریاد اُمّ تمیم بلند است: آیا از خدا شرم نمی کنی؟ نامرد! من مسلمان هستم. شوهرم ساعتی قبل کشته شده است، تو از من چه می خواهی؟

صدای فریاد اُمّ تمیم کم کم به ناله شبیه می شود، معلوم است که خالد، اُمّ تمیم

ص:60


1- 58. وقیل: إنّ خالداً کان یهوی امرأة مالک فی الجاهلیة: فوات الوفیات ج 2 ص 243.

را کتک می زند تا به خواسته اش راضی شود، امّا هنوز اُمّ تمیم مقاومت می کند.

تمام بدن اُمّ تمیم کبود و سیاه شده است. خالد تا آنجا که می تواند اُمّ تمیم را می زند، دیگر هیچ رمقی در بدن اُمّ تمیم نمی ماند او را یارای مقاومت نیست. اُمّ تمیم بی هوش می شود ودیگر هیچ نمی فهمد...(1)

* * *

امشب در این سپاه چیزهایی می گذرد که قلم من از بیان آنها شرم دارد.(2)

بهتر است که سکوت کنم و چیزی نگویم. کاش خیلی از چیزها را نمی گفتم، شنیدن این چیزها دل هر انسانی را به درد می آورد، امّا نه، نگفتن آنچه امشب شاهد آن بوده ام، دل دشمن را شاد می کند.

من نباید کاری کنم که دشمن خوشحال شود. خیلی ها با سکوت خود، با ننوشتن خود، ناخواسته به دشمن کمک کردند.

آری، برای همین است که اوّلین شهید ولایت این قدر برای تو ناشناخته مانده است، به راستی آیا قبل از این قصّه مظلومیّت ابن نُویره و همسرش را شنیده بودی؟

تو باید بدانی کسانی که به عنوان خلیفه پیامبر خود را جا زدند و مردم را به پیروی بی چون و چرا از خود دعوت کردند، چه ظلم ها و ستم هایی روا داشتند و در حقِّ دوستان مولایت علی(علیه السلام) چه کردند.

باید بدانی که شیعه همواره مظلوم بوده است و صفحه های کتاب تاریخ از خون شیعیان، رنگین شده است.

تو باید خیلی چیزها را بدانی...

ص:61


1- 59. وقال له: أریاءٌ؟! قتلتَ امرءاً مسلماً ثمّ نزوتَ علی امرأته! واللّه لأرجمنّک بأحجارک: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 359، إمتاع الأسماع ج 14 ص240، أجوبة مسائل جار اللّه صلی الله علیه و آله 32؛ وبات ینزو علیها نزو الحمار..: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343؛ فقال لأبی بکر: إنّه قد زنی فارجمه! فقال أبو بکر: ما کنتُ لأرجمه: کنز العمّال ج 5 ص 619، معالم المدرستین ج 2 ص 61.
2- 60. وقتل خالد بن الولید رئیس القوم مالک بن نویرة، وأخذ امرأته فوطأها من لیلته تلک، واستحلّ الباقون فروج نسائهم من غیر استبراء: الاستغاثة لأبی القاسم الکوفی ج 1 ص 6، بحار الأنوار ج 30 ص 351.

* * *

آتش شهوت خالد خاموش شده است، او به خواسته خود رسیده است و دیگر آرام است و خواب چشمان او را می رباید.

اُمّ تمیم آرام آرام گریه می کند، او نمی داند چه کند، او چه روز و شبِ شومی را پشت سر گذاشته است. شوهرش در مقابل چشم او به شهادت رسید و بعد از آن، گرفتار این مرد شهوت ران شد.

این چه اسلامی است که این مردم دارند، آیا می شود یک مسلمان را در حالی که خدا و پیامبرش را قبول دارد به قتل رساند و به ناموس او تجاوز کرد؟

* * *

یکی از سربازان خالد رو به من می کند ومی گوید:

-- چرا این قدر خودت را می خوری؟ چیزی نشده است.

-- خوب است. فرمانده شما به ناموس مسلمانان تجاوز می کند و تو می گویی چیزی نشده است.

-- این حرف ها چیست که می زنی؟ خالد با اُمّ تمیم ازدواج کرده است. من خودم شنیدم که او می گفت امشب شب دامادی من است.

-- مگر تو مسلمان نیستی؟ این قانون اسلام است که وقتی زنی شوهر او می میرد باید چهار ماه و ده روز بگذرد تا بتوان با آن زن ازدواج کرد.(1)

-- عجب! اصلاً یادم نبود. گویا حق با توست. پس با این حساب، این یک عروسی نبوده است. در واقع خالد امشب زنا کرده است.

ص:62


1- 61. «وَالَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنکُمْ وَیَذَرُونَ أَزْوَ جًا یَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْرًا»: بقره: 233.

-- پس این همه داد و فریاد اُمّ تمیم برای چه بود؟

-- آخر چگونه باور کنم که جناب فرمانده زناکار است؟ یعنی او باید سنگسار شود؟ چگونه چنین چیزی ممکن است؟

-- آیا تجاوز به ناموس یک مسلمان آن هم با این وضعیّت که شما دیدید سزایی جز سنگسار دارد؟

او به فکر فرو می رود، باور نمی کند که فرمانده سپاه اسلام و نماینده خلیفه چنین کار زشتی کرده باشد. او می گوید باید با دوستان خود سخن بگویم.(1)

* * *

بعد از لحظاتی او همراه با چند نفر از دوستان خود نزد من می آید:

-- تو همان کسی هستی که می گویی فرمانده سپاه اسلام، زنا کرده است؟

-- من فقط حکم قرآن را برای دوست شما گفتم.

-- بی خود کردی! چه کسی به تو اجازه داده که قرآن را معنا کنی؟

-- ببخشید. من نمی دانستم که خواندن قرآن هم جرم است.

-- این آیه ای را که تو خواندی، مربوط به مسلمانان است. یعنی اگر مسلمانی از دنیا برود، واجب است زن او چهار ماه و ده روز صبر کند و بعداً ازدواج کند؛ امّا اُمّ تمیم زن یک مرد مسلمان نبود! شوهر او مرتّد شده بود و از دین اسلام بیرون رفته بود. برای همین می توان بعد از مرگ شوهرش، با او ازدواج کرد. حالا فهمیدی؟

-- عجب. یعنی ابن نُویره مسلمان نبود؟ مگر همه شما نماز خواندن او را ندیدید؟

ص:63


1- 62. وراجع للاطّلاع علی حکم عدّة الوفاة فی کتب أهل السنّة إلی: الرسالة للشافعی ص 199، کتاب الاُمّ ج 4 ص 105، المجموع ج 18 ص 50، فتح الوهّاب ج 2 ص 184، المبسوط للسرخسی ج 6 ص 30، المغنی لابن قدامة ج 9 ص 77، المحلّی ج 10 ص 275، سبل السلام ج 3 ص 197، نیل الأوطار ج 7 ص 88، تفسیر الثعلبی ج 2 ص 180، تفسیر البغوی ج 1 ص 204، زاد المسیر ج 1 ص 243، تفسیر الرازی ج 6 ص 133، تفسیر القرطبی ج 3 ص 175 و ج 14 ص 220، تفسیر البحر المحیط ج 2 ص 230، تفسیر ابن کثیر ج 1 ص 291 و 304 و ج 4 ص 408، تفسیر الجلالین ص 50، تفسیر الثعالبی ج 1 ص 471، الدرّ المنثور ج 1 ص 289، تفسیر الآلوسی ج 2 ص 148.

-- اسلام که فقط نماز نیست. او ولایتِ نماینده خدا را قبول نداشت. او ضدّ خلافت ابوبکر بود. امروز هر کس با ولایت او مخالف باشد با ولایت پیامبر مخالف است. او با قرآن و اسلام مخالف است. ابن نُویره، بی دین بود و کشتن او بر ما واجب!! ما باید فتنه او را خاموش می کردیم وگر نه اسلام نابود می شد.

* * *

ای خالد! وای بر تو!

مسلمانی را می کشی و به ناموس او تجاوز می کنی.

به خدا قسم دیگر در سپاهی که تو فرمانده آن باشی، شرکت نخواهم کرد.

این فریاد ابوقَتاده است که سکوت شب را می درد. خالد از خواب می پرد و آشفته از خیمه بیرون می دود:

-- چه شده است ای ابوقَتاده گویا دیوانه شده ای؟

-- نه، این تو هستی که دیوانه شهوت شدی و برای یک هوس، مسلمانی را کشتی. تو با این کار خود، آبرویی برای سپاه اسلام باقی نگذاشتی.

-- چه مسلمانی؟ چه کار زشتی؟ من امشب داماد شده ام و زن یک مرتّد را به ازدواج خود درآوردم. کجای این کار اشکال دارد؟ آیا دوست داری یکی از آن زنان زیبا را هم به عقد تو دربیاورم.

-- شرم کن ای خالد! شرم کن!

-- حالا چرا از اسب پیاده نمی شوی؟ بیا داخل خیمه با هم گفتگو کنیم. بیا تا سهم تو را هم از غنیمت ها بدهم.

-- نه، من همین الآن به سوی مدینه می روم و خلیفه را در جریان کارهای تو

ص:64

قرار می دهم. من به چشم خودم دیدم که ابن نویره نماز خواند و تو بی جهت او را کشتی.(1)

* * *

ابوقَتاده با سرعت به سوی مدینه به پیش می تازد. مهتاب بالا آمده است و او زیر نور آن می تواند این مسیر را طی کند، او باید با سرعت برود، چند روز راه در پیش رو دارد.

بیچاره أبوقتاده!

او خبر ندارد که خود خلیفه دستور کشتن ابن نُویره را داده است. او از این راز خبر ندارد. خیال می کند وقتی خلیفه این موضوع را بفهمد خیلی ناراحت خواهد شد.

* * *

نیمه های شب که می شود، اُمّ تمیم وقتی می بیند خالد در خواب ناز است، از خیمه بیرون می آید.

در دور دست ها نگهبانان زیادی ایستاده اند و مشغول نگهبانی هستند، امّا در قتلگاه شهیدان کسی نیست. او آرام آرام خود را به آنجا می رساند و در زیر نور مهتاب به دنبال پیکر شوهرش می گردد.

بعد از لحظاتی، او پیکر بی سر ابن نُویره را پیدا می کند و آرام و بی صدا کنار آن پیکر می نشیند و اشک می ریزد. او نمی داند چه بگوید و چه کند. فقط آرام آرام اشک می ریزد.

گریه های آرام و بی صدای اُمّ تمیم ساعتی ادامه پیدا می کند تا این که خواب به

ص:65


1- 63. فحلف أبو قَتَادة أن لا یسیر تحت لواء خالد فی جیش أبداً، ورکب فرسه شادّاً إلی أبی بکر...: شرح نهج البلاغة ج 17 ص 206، بحار الأنوار ج 30 ص 476، شرح إحقاق الحقّ ج 8 ص 170.

چشم او می آید. او در خواب بار دیگر شوهرش را می بیند و این زن و شوهر با هم سخن می گویند:

* * *

همسرم! تو را دوست دارم. باور کن! تو هنوز هم همسر دوست داشتنی من هستی.

درست است که .... امّا به خدا قسم تو هنوز هم در نزد من پاکدامن هستی. تو ناموس عزیز من هستی.

اگر آن نامردان دست مرا نمی بستند و یارانم را اسیر نمی کردند به آنها نشان می دادم که با چه کسی طرف هستند، امّا افسوس که دست های من بسته بود.

گریه نکن! ظلمی که بر تو روا شد دل تاریخ را به درد آورد.

درست است که ناموس مرا غارت کردند، امّا این یک روی سکّه است، آنها با این کار خود آبروی خود را بردند. تو از امشب به بعد یک سؤل بزرگ برای همه تاریخ هستی. چطور شد که فرمانده سپاه اسلام با بی شرمی ناموس مسلمانی را...

باور کن که یاد تو لرزه بر اندام این حکومت خواهد انداخت، همه آنها تلاش خواهند کرد تا قصّه مظلومیّت تو را از یادها ببرند...

* * *

شوهر عزیزم! چرا مرا همراه خود نبردی. چرا تنهای تنها به آسمان پر کشیدی و در بهشت مهمان پیامبر شدی و مرا در اینجا رها کردی.

آه! می دانم که می دانی با من چه کردند، من شرمنده تو هستم، آیا فکر کرده ای که من در آن شرایط، چه کاری می توانستم بکنم؟

ص:66

نگاه کن! تمام بدنم سیاه و کبود است، آن مرد پلید برای رسیدن به خواسته اش، چقدر مرا کتک زد.

هر چه شیون کردم، هر چه فریاد زدم هیچ کس به یاری من نیامد، بعد از کشتن تو، همه مردان غیور قبیله را نیز کشتند، دیگر هیچ کس نبود تا مرا یاری کند!

باور کن من هنوز هم تو را دوست دارم، امّا نمی دانم با این شرایطی که پیش آمده است آیا دوستم داری یا نه؟

خوب می دانم که می دانی من تا آنجا که می توانستم از شرافتم دفاع کردم، امّا...

ص:67

ص:68

می خواهم شمشیر خدا را ببینم

راه زیادی تا مدینه نمانده است، درست است که ابوقَتاده خیلی خسته شده است، امّا می خواهد هر چه زودتر خبر جنایت فرمانده سپاه را به خلیفه برساند.

آن نخلستان ها را که می بینی، آنجا شهر مدینه است.

ابوقَتاده به مدینه می رسد و مستقیم به سوی خانه خلیفه می رود تا با او دیدار کند.

وقتی او به حضور خلیفه می رسد، عُمَر را هم کنار ابوبکر می بیند. ابوقَتاده سلام می کند و می گوید:

-- جناب خلیفه! جناب خلیفه!

-- چه شده است؟ چرا این قدر آشفته هستی؟

-- فرمانده سپاه، دیگر آبرویی برای ما باقی نگذاشته است.

-- مگر او چه کرده است؟

-- ابن نُویره را به قتل رساند در حالی که ما نماز خواندن او را دیدیم. او با بی شرمی به ناموس ابن نُویره تجاوز کرد.

وقتی خلیفه این سخن را می شنود به فکر فرو می رود، آیا او می تواند به ابوقَتاده بگوید که من خودم به او دستور این کار را داده ام؟ هرگز! این طوری همه

ص:69

چیز خراب می شود. باید هیچ کس از این مطلب باخبر نشود که خلیفه دستور چنین کاری را داده است.

مدّتی سکوت بر فضا سایه می افکند. اکنون خلیفه رو به ابوقَتاده می کند و می گوید:

-- فرمانده سپاه تو کار خطایی انجام داده است و باید به این موضوع رسیدگی شود، امّا تو هم خطاکار هستی و باید مجازات شوی!

-- چه خطایی انجام داده ام ، جناب خلیفه؟

-- تو مگر جزء سپاه اسلام نیستی؟

-- بله.

-- خوب پس اینجا چه می کنی؟ چرا از سپاه فرار کردی؟ آیا می دانی سزای کسی که از جنگ با دشمن فرار کند، چیست؟ فکر کن اگر همه سپاهیان اسلام از سپاه جدا شوند و به مدینه بیایند چه می شود؟ باید درس خوبی به تو بدهم که برای تو عبرت شود.

* * *

بیچاره ابوقَتاده! او خیال می کرد که خلیفه به او پاداش خوبی خواهد داد، امّا الآن باید منتظر مجازات باشد. او نگاه خود را به پایین می اندازد. خلیفه بسیار عصبانی است، چه کسی می تواند خشم او را خاموش کند؟

در این لحظه عُمَر با ابوبکر گفتگو می کند:

-- جناب خلیفه! حالا این آقای ابوقَتاده یک اشتباهی کرده است، شما این قدر سخت نگیرید.

ص:70

-- برای چه به او سخت نگیریم. او بدون اجازه فرمانده خود از سپاه جدا شده است. ما می خواهیم اسلام را به ایران و روم، صادر کنیم!! آیا با این چنین سربازانی می خواهیم این کار را انجام بدهیم؟ سربازانی که با اندک چیزی با فرمانده خود درگیر می شوند و...

-- جناب خلیفه! پس عفو و بخشش اسلامی چه می شود؟ حالا شما این بار ابوقَتاده را ببخش، من قول می دهم تا هر چه سریع تر مدینه را ترک کند و به سوی سپاه خالد بازگردد. شفاعت مرا در مورد او قبول کنید.

-- باشد، چون شما خیلی پیش من عزیز هستی قبول می کنم، امّا او باید همین الآن به سوی سپاه خالد برگردد و بیش از این در معصیت خدا نباشد. فرار از سپاه اسلام گناه بزرگی است. او باید توبه کند و از خدا بخواهد گناه او را ببخشاید.

* * *

عُمَر از جا بلند می شود و دست ابوقَتاده را می گیرد و همراه او به بیرون خانه خلیفه می رود. از او می خواهد تا سریع سوار اسب بشود و به سوی سپاه حرکت کند.

به راستی چرا ابوبکر و عُمَر تأکید زیادی داشتند که ابوقَتاده سریع از مدینه خارج شود؟ چه رازی در این کار بود؟

فکر می کنم آنها می خواستند خبر جنایت خالد در مدینه پخش نشود، زیرا پخش این خبر، برای حکومت آنها خوب نیست. هنوز مدّت زیادی از وفات پیامبر نگذشته است. چگونه ممکن است که فرمانده سپاه اسلام مسلمانی را بکشد و به ناموس او تجاوز کند؟

ص:71

مردم این شهر با خلیفه بیعت کرده اند تا او از دین و شرف و ناموس آنها دفاع کند. فلسفه وجودی یک حکومت ایجاد امنیّت برای مردم است. حال چگونه ممکن است که مأمورانِ این حکومت، خود به ناموس مسلمانان رحم نکنند؟

این خبر باید مخفی بماند تا حکومت بتواند فکری به حال خودش بکند. باید نشست وساعت ها فکر کرد که چگونه می توان این مشکل را حل کرد.(1)

* * *

حکومت می داند که دیر یا زود این خبر به مدینه خواهد رسید و آن وقت موج خشم مسلمانان را در پی خواهد داشت. برای مدیریّت این خشم چه باید کرد.

ابوبکر و عُمَر کنار هم نشسته اند و مشغول گفتگو هستند:

-- این خالد عجب آدم دیوانه ای است. قرار نبود این کارها را بکند. آخر یک نفر نبود به او بگوید از میان آن همه دختری که در قبیله ابن نُویره بود یکی را انتخاب می کردی و با او عروسی می کردی و صیغه عقد می خواندی، بعداً هر غلطی می خواستی می کردی!

-- راست می گویی. او این قدر فکر نکرد که تجاوز به زنی که شوهر او به تازگی کشته شده است برای ما چه درد سر بزرگی درست می کند.

-- حالا کاری است که شده؛ باید فکری بکنیم. وقتی مردم از کار خالد باخبر بشوند شورش خواهند کرد. موج نارضایتی، همه جا را فرا خواهد گرفت.

-- آری. به خدا نمی دانم چه خاکی باید بر سر خودمان بریزیم؟

-- باید فکر کنم. حتماً راه حلّی پیدا می شود.

* * *

ص:72


1- 64. وقد اختلف القوم فیهم، فقال أبو قَتَادة: هذا عملک، فزَبَره خالد، فغضب ومضی حتّی أتی أبا بکرٍ، فغضب أبو بکر، حتّی کلّمه عمر فیه فلم یرضَ إلاّ أن یرجع إلیه: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 358، تاریخ الطبری ج 2 ص 502، فوات الوفیات ج 2 ص 243؛ ورکب فرسه شادّاً إلی أبی بکر وأخبره بالقصّة، وقال له: إنّی نَهیتُ خالداً عن قتله فلم یقبل قولی، وأخذ بشهادة الأعراب الذین غرضهم الغنائم...: شرح نهج البلاغة ج 17 ص 206، الشافی فی الإمامة ج 4 ص 166، بحار الأنوار ج 30 ص 477.

صدای اذان می آید. مردم کم کم به سوی مسجد می روند. عدّه ای از مردم در مورد ابوقَتاده سخن می گویند. ما خودمان دیدیم که او در حالی که بسیار عصبانی بود نزد خلیفه آمد و بعد از مدّتی با عجله مدینه را ترک گفت. گمان می کنم که اتّفاقی افتاده است.

خلیفه وارد مسجد می شود، همه از جا بلند می شوند و برای احترام او دست به سینه می گیرند.

همه تعجّب می کنند، چرا رنگ خلیفه زرد شده است. آنها با خود می گویند: نکند خدای ناکرده جناب خلیفه بیمار باشد! خدایا! تو خودت نگهدار او باش! امروز حفظ اسلام به وجود خلیفه وابسته است.

نگاه کن! خلیفه سمت محراب پیامبر می رود تا نماز را شروع کند.

به راستی که دنیا چقدر عجیب است، روزی در این محراب بهترین بنده خدا به نماز می ایستاد، کسی که سینه اش دریای مهربانی بود، و امروز هم کسی اینجا به نماز می ایستد که دستش به خون مسلمانی پاک همچون ابن نُویره آغشته است، امّا این مردم خبر ندارند، آنها دست خلیفه را می بوسند، برای تبرّک دست به عبایش می کشند و خیلی چیزها را نمی دانند.

ای ابوبکر! در نماز چه می خوانی؟ در این محراب چه می کنی؟ آیا ریاست چند روزه دنیا ارزش آن را داشت که خون ابن نُویره را به زمین بریزی؟

اما این اوّلین کار تو نبود، تو فاطمه(علیها السلام)، دخترِ پیامبر را به خاک و خون نشاندی و درِ خانه اش را آتش زدی و علی(علیه السلام) را خانه نشین کردی.

تو می توانی مردم را فریب بدهی امّا خاطر جمع باش هرگز نمی توانی تاریخ را

ص:73

فریب بدهی! هرگز!

* * *

شب شده است، خواب به چشم عُمَر نمی رود. او دارد فکر می کند تا راه حلی برای نجات حکومت پیدا کند. او از اتاق بیرون آمده است و قدم می زند.

ساعتی می گذرد. فکری به ذهن او می رسد: برای این که بتوانیم خشم مردم را مدیریت کنیم باید خودِ من، زودتر از همه مردم به جمع معترضان بپیوندم.

من باید قبل از همه، فریاد اعتراض خود را بلند کنم. این گونه می توانم خشم مردم را مدیریت کنم و حکومت را نجات بدهم.

* * *

بعد از نماز صبح، عُمَر به خانه خلیفه می رود تا او را در جریان طرح خود قرار بدهد.

-- ما باید هر چه سریع تر سپاه خالد را به مدینه باز گردانیم.

-- برای چه؟

-- با این کاری که خالد کرده است ممکن است در خود سپاه هم افراد ناراضی پیدا شوند. آن وقت دیگر این سپاه نمی تواند پیروز میدان ها باشد.

-- خوب، وقتی سپاه به مدینه آمد همه مردم از کار خالد باخبر خواهند شد و اعتراض خواهند کرد. آن وقت من چه کنم؟

-- رفیق! تا مرا داری غصّه نخور! یک فکر بکری دارم.

-- چه فکری؟

-- همه مردم مرا به عنوان قاضی بزرگ این حکومت می شناسند. من به کار

ص:74

خالد اعتراض می کنم و خواستار سنگسار او می شوم. وقتی مردم ببینند من می خواهم او را به جرم زنا، سنگسار کنم می گویند: «عجب حکومت خوبی! این حکومت می خواهد فرمانده سپاه را سنگسار کند».(1)

-- یعنی ما خالد را سنگسار کنیم؟ این چه حرفی است که تو می زنی؟ ما بدون شمشیر او نمی توانیم حکومت کنیم. این شمشیر خالد بود که توانست مخالفان ما را خانه نشین کند. فقط او بود که جرأت پیدا کرد به روی فاطمه دختر پیامبر شمشیر بکشد. کشتن خالد، پایه های حکومت ما را سست می کند.

-- جناب خلیفه! من کی گفتم او را سنگسار کنیم؟ منظور من این است که من به عنوان قاضی حکومت، سر وصدا می کنم، فریاد اعتراض سر می دهم. امّا شما سرانجام به بهانه ای او را می بخشید.

-- به چه بهانه ای؟

-- فکر آنجا را هم کرده ام. تو یک نامه ای به خالد بنویس تا سریع، سپاه را به سوی مدینه حرکت دهد و از رفتن به جای دیگر صرف نظر کند. مدّتی طول می کشد تا او به اینجا برسد، من در این مدّت همه چیز را آماده می کنم.(2)

-- مگر قرار نبود خالد به جنگ مُسَیلمه کذّاب؛ آن پیامبر دروغگو برود؟

-- وقتی آب ها از آسیاب افتاد حساب آن دروغگو را می رسیم. عجله نکن! مُسَیلمه کذّاب برای حکومت ما خطر بسیار بزرگی نیست!

-- چشم. سریع دستور می دهم خالد برگردد.

* * *

آنجا را نگاه کن! عُمَر را ببین که با سکّه های طلا به سوی خانه ابوهُریره

ص:75


1- 65. لمّا ولّی أبو بکر، ولّی عمرَ القضاء، وولّی أبا عبیدة المال: کنز العمّال ج 5 ص 640 ، وراجع فتح الباری ج 12 ص 108 ، الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 2 ص 166 ، فیض القدیر ج 2 ص 126.
2- 66. وکتب إلی خالد أن یقدم علیه، ففعل. ودخل المسجد وعلیه قُباء: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 359، إمتاع الأسماع ج 14 ص240.

می رود تا با او سخن بگوید:

-- جناب ابوهُریره! تو یکی از بهترین یاران پیامبر هستی. متأسّفانه مردم زیاد شما را تحویل نمی گیرند. امّا حکومت اسلامی ارزش افرادی مثل شما را خوب می داند.

-- خواهش می کنم.

-- خلیفه مرا فرستاده است تا این سکّه های طلا را خدمت شما تقدیم کنم.

-- من لایق این محبّت های شما نیستم.

-- اختیار دارید. اصلاً هدف این حکومت این است که فضایی را ایجاد کند تا افرادی مثل شما بتوانند پیام های آسمانی را برای مردم بیان کنند. ما به کمک شما، برای هدایت این مردم نیازمند هستیم. خودت می دانی که ما نباید بگذاریم مردم از اسلام دور بشوند.

-- من آماده ام تا هر کاری که بتوانم در این زمینه انجام بدهم.

* * *

بعد از رفتن عُمَر ابوهُریره به سوی سکّه های طلا می رود. او باور نمی کند که همه این سکّه ها برای او باشد. او با این سکّه ها می تواند خانه خیلی خوبی بخرد و اسب زیبایی تهیّه کند و...

سلام بر روزگار خوشی!

خداحافظ ای روزهای سختی!

من نمی دانستم حضرت خلیفه این قدر مهربان هستند و نسبت به اهل حدیث، محبّت زیادی دارند. ان شاء اللّه سال های سال، حضرت خلیفه زنده باشند و

ص:76

بدخواهانش نابود گردند.

* * *

یک روز می گذرد. عُمَر به سراغ ابوهُریره می رود و به او خبر می دهد که خلیفه می خواهد تو را به صورت خصوصی ببیند. ابوهُریره خوشحال می شود و همراه عُمَر به سوی خانه خلیفه می رود. وقتی نزد خلیفه می رسند ابوهُریره تا کمر در مقابل خلیفه خم می شود و دست او را می بوسد.

بعد از لحظاتی، ابوبکر رو به عُمَر می کند و می گوید: «هدیه ما را به ابوهُریره بدهید. امیدوارم که ایشان این هدیه را از ما قبول کند».

عُمَر از جا بلند می شود وکیسه هایی پر از سکّه های طلا را روی دست ابوهُریره می گذارد. ابوهُریره نمی تواند باور کند که خلیفه این همه سکّه طلا را به او هدیه بدهد. او نمی داند چه بگوید و چه کند.

در این هنگام ابوبکر رو به او می کند و می گوید:

-- جناب ابوهُریره! شما که نباید برای خرج زندگی خود، مثل بقیّه مردم کار کنید. ما باید همه امکانات رفاهی را برای شما آماده کنیم تا شما کار تبلیغ اسلام و نشر آن را انجام بدهید.

-- خیلی ممنون از محبّت های شما.

-- امّا یک مسأله ای هست که قدری ذهن ما را مشغول کرده است. شما خالد را که می شناسی؟

-- بله. او فرمانده سپاه اسلام است.

-- حتماً خبر داری که ما او را به مأموریّت مهمّی فرستاده ایم. او این مأموریّت

ص:77

خود را به خوبی انجام داده است.

-- آری.

-- من سخنان زیادی از پیامبر شنیدم که از خالد تعریف می کرد، امّا الآن به یاد ندارم. من پیر شده ام و حافظه ام ضعیف شده است. کاش یکی از آن احادیث را به خاطر داشتم تا روزی که آن فرمانده بزرگ وارد مدینه می شود از او تجلیل کنم. بالای منبر پیامبر بروم و آن حدیث را برای مردم بخوانم.

-- حدیثی از پیامبر در مورد خوبی های خالد؟

-- آری.

-- اگر تو یک حدیث در مورد خالد برای من بگویی، من آن را نقل می کنم، این هم برای تو خوب است و هم برای ما. تو مشهور می شوی چون ما، حدیثی که تو آن را نقل کرده ای در بالای منبر پیامبر می خوانیم. در ضمن ما زحمت تو را فراموش نمی کنیم. تو باید بنشینی فکر کنی تا حدیثی را به یاد بیاوری!

-- من تلاش خودم را می کنم. تا فردا به من فرصت بدهید، حدیث خوبی را برای شما به یاد خواهم آورد.

* * *

شب از نیمه گذشته است و تو هنوز داری فکر می کنی. می خواهی چه کنی ای ابوهُریره!

خودت هم خوب می دانی که هیچ حدیثی از پیامبر در مدح و تمجید خالد باشد، وجود ندارد.

تو خالد را خوب می شناسی؟ او کسی است که در جنگ احد، یکی از فرماندهان

ص:78

سپاه کفر بود. آیا فراموش کرده ای که وقتی مسلمانان در مرحله اوّل جنگ اُحُد پیروز شدند، خالد بار دیگر سپاه کفر را دور خود جمع کرد و از پشت سر به مسلمانان هجوم برد و باعث شهادت حمزه، عموی پیامبر شد؟

یادت هست که در سال های آخر زندگی پیامبر، خالد مسلمان شد و همراه گروهی به مأموریّت رفت، امّا او کاری کرد که دل پیامبر خیلی به درد آمد. پیامبر وقتی بالای منبر بود رو به آسمان کرد و سه بار چنین گفت: «بار خدایا! من از آنچه خالد انجام داده است بیزار هستم».(1)

ابوهُریره! آیا با چشم خود ندیدی که چگونه خالد بعد از وفات پیامبر، به خانه فاطمه(علیها السلام) هجوم برد و شمشیر به روی او کشید؟(2)

تو به دنبال چه هستی؟

* * *

عاقبت جوینده یابنده بود. یافتم، پاسخ خود را یافتم. حدیثی را به یاد آوردم. (لطفاً شما بخوانید: حدیثی را ساختم).

روزی را به یاد می آورم که پیامبر رو به خالد کرد و فرمود: «خالد بنده خوب خداست، خالد شمشیر خداست».

ای ابوهُریره! این حدیث را تو در کجا از پیامبر شنیدی؟

یک روز با پیامبر به مسافرت رفته بودیم. در میانه راه برای استراحت اتراق کرده بودیم. من و پیامبر داشتیم مردم را تماشا می کردیم. هر کس که از مقابل ما عبور می کرد پیامبر به من می گفت: ابوهُریره! او کیست؟ من هم آن شخص را معرفی می کردم.

ص:79


1- 67. فصعد رسولُ اللّه صلی الله علیه و آله المنبر فقال: «اللّهمّ إنّی أبرأ إلیک ممّا صنع خالد بن الولید» ثلاث مرّات: المحلّی ج 10 ص 368، نیل الأوطار ج 8 ص 9، الأمالی للصدوق ص 238، الخصال ص 562، مستدرک الوسائل ج 18 ص 366، شرح الأخبار ج 1 ص 310، المسترشد ص 385، الأمالی للطوسی ص 498، وراجع مسند أحمد ج 2 ص 151، صحیح البخاری ج 4 ص 67 و ج 5 ص 107 و ج 7 ص 154 و ج 8 ص 118، سنن النسائی ج 8 ص 237، السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 115، فتح الباری ج 6 ص 196، عمدة القاری ج 15 ص 94، المصنّف ج 5 ص 222، السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 373، صحیح ابن حبّان ج 11 ص 54، الاستیعاب لابن عبد البرّ ج 2 ص 428، الدرر لابن عبد البرّ ص 222، کنز العمّال ج 1 ص 317، تفسیر السمرقندی ج 3 ص 38، الطبقات الکبری ج 2 ص 148، الثقات لابن حبّان ج 2 ص 62، شرح السیر الکبیر ج 1 ص 167، سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 370، تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 61، البدایة والنهایة ج 4 ص 358، کشف الغمّة ج 1 ص 219، عیون الأثر ج 2 ص 209، السیرة الحلبیة ج 3 ص 210.
2- 68. وسلّ السیف لیضرب فاطمة، فحمل علیه بسیفه، فأقسم علی علیّ علیه السلام فکفّ...: کتاب سلیم بن قیس ص 387.

در این میان خالد از مقابل ما عبور کرد، پیامبر سؤل کرد این که بود که از اینجا گذشت؟ من گفتم: او خالد بود. پیامبر فرمود: «خالد بنده خوب خداست، او شمشیر خداست».(1)

* * *

افسوس که برای رسیدن به مال دنیا خودت را فروختی. تو به دروغ حدیثی را به پیامبر نسبت دادی. فردا مردم این شهر سخن تو را باور خواهند کرد. آنها نمی دانند که تو دروغ می گویی. دستگاه تبلیغات حکومت، این حدیث را آن قدر تکرار خواهد کرد که مردم باور کنند خالد شمشیر خداست!

تو خبر نداری که خالد چه کرده است. او مسلمانی را کشته است و به ناموس او تجاوز کرده است. تو اکنون در مقام او، حدیث می سازی!

اما بدان که خودت را ارزان فروختی، اگر همه دنیا را هم به تو می دادند، باز هم در این معامله ضرر کرده بودی، تو با چند کیسه طلا خودت را فروختی و آتش را برای خود خریدی.

آیا به یاد داری سخن پیامبر را که فرمود: «هر کس حدیث دروغی را به من نسبت بدهد خدا او را به آتش دوزخ گرفتار سازد».(2)

* * *

این ابوبکر است برای مردم سخن می گوید: ای مردم! بدانید که خالد شمشیر خداست!(3)

تمام دستگاه تبلیغاتی حکومت، این سخن را می گیرند و شعار خود می کنند. یک وقت می بینی که همه مردم دارند این حدیث را تکرار می کنند. راست

ص:80


1- 69. عن أبی هریرة قال: نزلنا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم منزلاً، فجعل الناس یمرّون فیقول رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: مَن هذا یا أبا هریرة؟ فأقول فلان، فیقول: نعم عبد اللّه هذا، حتّی مرّ خالد بن الولید فقال: مَن هذا؟ قلتُ: خالد بن الولید، فقال: نعم عبد اللّه خالد بن الولید، سیف من سیوف اللّه: سنن الترمذی ج 5 ص 352، اُسد الغابة ج 2 ص 94، الإصابة ج 2 ص 216.
2- 70. قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: «مَن کذب علیَّ متعمّداً فلیتبوّأ مقعده من النار»: مسند أحمد ج 1 ص 78، سنن الدارمی ج 1 ص 76، صحیح البخاری ج 1 ص 36، صحیح مسلم ج 1 ص 8، سنن ابن ماجة ج 1 ص 13، سنن أبی داود ج 2 ص 177، سنن الترمذی ج 4 ص 142ّ المستدرک للحاکم ج 1 ص 77، مجمع الزوائد ج 1 ص 142، فتح الباری ج 6 ص 112، عمدة القاری ج 2 ص 149، تحفة الأحوذی ج 3 ص 34، عون المعبود ج 10 ص 59، صحیح ابن حبّان ج 14 ص 149، المعجم الأوسط ج 1 ص 47: المعجم الصغیر ج 1 ص 166، المعجم الکبیر ج 1 ص 114، مسند الشامیین ج 1 ص 137، مسند الشهاب ج 1 ص 324، التمهید لابن البرّ ج 1 ص 43، الجامع الصغیر ج 1 ص 26، وراجع الکافی ج 1 ص 62، عیون أخبار الرضا ج 1 ص 212، کمال الدین ص 60، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 364، تحف العقول ص 193، الاحتجاج ج 1 ص 393، مکارم الأخلاق ص 44.
3- 71. راجع کنز العمّال ج 13 ص 366، الطبقات الکبری ج 7 ص 419، تاریخ دمشق ج 16 ص 240، سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 372، تاریخ الإسلام ج 3 ص 234.

می گویند که خیلی از مردم بر دین حاکمان خود هستند، هر حرفی را که حکومت بزند آنها هم آن را باور می کنند.

خالد چه بنده مؤن و خوبی است. او شمشیر خداست! شمشیر خدا را باید احترام نمود، زیرا او موجودی مقّدس و آسمانی است.

سپاه خالد در نزدیکی های مدینه است. طوری برنامه ریزی شده است که روز جمعه، نزدیک ظهر خالد به مدینه برسد و مستقیم به مسجد بیاید.

البته به او خبر داده اند که ماجرا چیست و قرار است چه اتّفاقی بیفتد تا او آمادگی لازم را داشته باشد. او خود را برای خشم طوفانی عُمَر آماده کرده است.

ص:81

ص:82

من تو را سنگسار می کنم

مردم در مسجد برای خواندن نماز جمعه جمع شده اند. جناب خلیفه هم امروز زودتر به مسجد آمده و کنار محراب نشسته است.

نزدیک اذان ظهر می شود و باید نماز جمعه شروع بشود. در این میان من به دنبال عُمَر می گردم. او معمولاً در بالای مسجد و کنار خلیفه بود امّا امروز جایش خالی است.

آنجا را نگاه کن! او کنار درِ ورودی مسجد ایستاده است.

ناگهان هیاهویی می شود: سپاه اسلام با پیروزی بازگشته است.

آنجا را نگاه کن! خالد در حالی که عمامه ای بر سر دارد وارد مسجد می شود. او سه تیر بر عمامه خود وصل کرده است.(1)

مردم به احترام خالد از جا برمی خیزند، خالد می خواهد به سمت بالای مسجد برود تا خلیفه را ببیند که ناگهان فریادی به گوشش می رسد: «ای خالد! با تو هستم!».

خالد برمی گردد عُمَر را می بیند که با خشم به سوی او می آید. عُمَر دست می برد و تیرهایی که به عمامه خالد وصل شده است را بیرون می کشد و آنها را با عصبانیّت می شکند ومی گوید: «ای خالد! مسلمانی را کشتی و به ناموس او تجاوز کردی! به خدا قسم من تو را سنگسار می کنم».

ص:84


1- 72. وقدم خالد فدخل المسجد وعلیه ثیاب قد صدئت من الحدید، وفی عمامته ثلاثة أسهم، فلمّا رآه عمر قال: أریاءً یا عدوّ اللّه؟!: شرح نهج البلاغة ج 1 ص 179، بحار الأنوار ج 3 ص 485.

ترس تمام وجود خالد را فرا می گیرد. او هیچ نمی گوید. عُمَر، قاضی این حکومت است، او حکم به سنگسار کردن خالد نموده است، دیگر چه کار برای خالد می توان کرد.

همه مردم نگاه می کنند. آنها کم کم می فهمند که خالد چه کار زشتی انجام داده است. همه آنها به عُمَر آفرین می گویند و با خود می گویند: واقعاً چه قاضی خوبی داریم! ما باید به خود ببالیم که در این حکومت زندگی می کنیم. گناهی از فرمانده سپاه، سر زده است و عُمَر می خواهد او را سنگسار کند.(1)

نگاه کن!

عُمَر یقه لباس خالد را می گیرد و او را روی زمین می کشد و فریاد می زند: ای دشمن خدا! به خدا قسم اگر روزی خلیفه بشوم گردن تو را می زنم!(2)

عُمَر، خالد را نزد خلیفه می برد و می گوید: ای خلیفه! این خالد است که ابن نُویره را کشته و به ناموس او تجاوز کرده است. در مورد او چه حکم می کنی؟

* * *

مسجد سراسر سکوت است. دیگر هیچ کس اعتراضی نمی کند. اصلاً آنها به چه چیزی اعتراض کنند؟ آنها می خواستند بگویند که چرا خالد مسلمانی را کشته است، خوب این حرف را عُمَر می زند. عُمَر می خواهد او را سنگسار کند. دیگر برای چه فریاد اعتراض کسی بلند بشود؟

به راستی که باید بزرگ ترین مدالِ مدیریّت بحران را به عُمَر داد. او چقدر خوب توانست اعتراض مردم را سامان دهی کند، به گونه ای که دیگر هیچ کس انگیزه ای برای مخالفت با حکومت را ندارد.

آفرین بر این هوش و زیرکی!

عُمَر امروز انگیزه اعتراض را از مردم گرفت، اگر این سیاست او نبود، موجی از

ص:84


1- 73. ودخل المسجد وعلیه قُباء له علیه صدأ الحدید، وقد غرز فی عمامته أسهماً، فقام إلیه عمر فنزعها وحطّمها وقال له: أریاء؟ قتلت امرءاً مسلماً ثمّ نزوت علی امرأته! واللّه لأرجمنّک بأحجارک: اُسد الغابة ج 4 ص 296، وراجع تاریخ الطبری ج 2 ص 504، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 359، تاریخ الإسلام ج 3 ص 36، البدایة والنهایة ج 6 ص 355، إمتاع الأسماع ج 14 ص 240، أعیان الشیعة ج 1 ص 432، بحار الأنوار ج 30 ص 492، الغدیر ج 7 ص 159.
2- 74. فقام إلیه عمر وأخذ المشاقص من عمامته، ثمّ أخذ بتلابیبه یقوده إلی أبی بکر: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343؛ فأخذت بتلابیبه وجررته یقال: لببته وأخذت بتلبیبه وتلابیبه، إذا جمعت ثیابه ونحره ثمّ جررته... وکذلک إذا جعلت فی عنقه حبلا أو ثوباً وأمسکته بها: لسان العرب ج 1 ص 734، النهایة فی غریب الحدیث ج 1 ص 193.

اعتراض سرتاسر مدینه را فرا می گرفت.

* * *

اکنون عُمَر به مقابل خلیفه رسیده است. او فریاد می زند: جناب خلیفه! دستور بدهید تا خالد را سنگسار کنیم. او مسلمانی را کشته و به ناموس او تجاوز کرده است. او زنا کار است و باید حکم قرآن در مورد او اجرا شود.

ابوبکر نگاهی به عُمَر می کند و از او می خواهد تا قدری آرام باشد تا او بتواند در این زمینه حکمی بکند. بار دیگر سکوت بر مسجد حکمفرما می شود.

ابوبکر از خالد می خواهد تا ماجرا را شرح بدهد. خالد با ترس شروع به سخن می کند:

-- حضرت خلیفه! ما به دستور شما به سوی قبیله ها حرکت کردیم و همه کسانی که از اسلام برگشته بودند را دوباره مطیع اسلام کردیم. ما می خواستیم تا بی دینی و ارتداد را ریشه کن کنیم و تا حدودی هم در این کار موفّق بودیم. ما که برای دنیا و خوش گذرانی به جنگ نرفتیم. اگر ما می خواستیم خوش گذرانی کنیم خوب در مدینه می ماندیم.

-- خدا به شما جزای خیر بدهد. هیچ کس در اخلاص شما شکی ندارد. شما خدمات زیادی برای اسلام و مسلمین انجام داده اید و خدا هم به شما پاداش بزرگی خواهد داد. خوب، بگو بدانم جریان کشتن ابن نُویره چیست؟ او چگونه کشته شد؟

-- من خیال می کردم که او مرتّد و بی دین شده است و به همین خاطر او را به قتل رساندم. امّا گویا من در تشخیص خود اشتباه کردم. به خدا قسم من خیال می کردم او بی دین شده است، برای همین دستور دادم تا او را به قتل برسانند. من هرگز باور نمی کردم که او مسلمان است. آخر چگونه ممکن است من یک

ص:85

مسلمان را به قتل برسانم؟

-- یعنی تو آن وقتی که دستور قتل ابن نُویره را دادی به این باور بودی که او مرتّد و بی دین است؟

-- آری. متأسّفانه تشخیص من اشتباه بود.

-- خیلی خوب. این یک قتل غیر عمد است، همه می دانند که در قتل غیرعمد، هیچ وقت قاتل قصاص نمی شود، بلکه دیه و خون بها به اقوام مقتول پرداخت می شود. من از بیت المال خون بهای ابن نُویره را می پردازم.(1)

* * *

در این هنگام عُمَر رو به خلیفه می کند و می گوید:

-- جناب خلیفه! خالد به ناموس ابن نُویره هم تجاوز کرده است، باید سنگسار شود.

-- ای عُمَر! خالد اجتهاد کرده است و به این نتیجه رسیده است که ابن نُویره مرتّد و بی دین شده است، برای همین بعد از مرگ ابن نُویره، با همسرش ازدواج کرده است. البته اجتهاد خالد، اشتباه وخطا بوده است ولی به هر حال، این خطای او، قابل بخشش است.

-- جناب خلیفه! پس حداقل او را از مقام فرماندهی سپاه اسلام برکنار کنید.

-- ای عُمَر! مگر نشنیده ای که پیامبر فرمود: «خالد شمشیر خداست»، من چگونه او را از این مقام برکنار کنم در حالی که خدای متعال با این شمشیر، کفّار و مشرکان را نابود می کند.

-- حق با شماست. خالد، شمشیر خداست.(2)

پایان.

ص:86


1- 75. فکان عمر یحرّض أبا بکر علی خالد ویشیر علیه أن یقتصّ منه بدم مالک، فقال أبو بکر: إیهاً یا عمر! ما هو بأوّل مَن أخطأ! فارفع لسانک عنه! ثمّ ودی مالکاً من بیت مال المسلمین: شرح نهج البلاغة ج 30 ص 486؛ وخالد لا یکلّمه یظنّ أنّ رأی أبی بکر مثله، ودخل علی أبی بکر فأخبره الخبر، واعتذر إلیه فعذره وتجاوز عنه: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 359، إمتاع الأسماع ج 14 ص 240،
2- 76. فقال لأبی بکر: إنّه قد زنی فارجمه! فقال أبو بکر: ما کنتُ لأرجمه، تأوّل فأخطأ! قال: فإنّه قد قتل مسلماً فاقتله! قال: ما کنتُ لأقتله، تأوّل فأخطأ! قال: فاعزله، قال: ما کنتُ لأشیم سیفاً سلّه اللّه ُ علیهم أبداً: کنز العمّال ج 5 ص 619؛ وقتل مالک بن نویرة - وهو مؤن - ظلماً، ووطأ امرأته من لیلته، أشار عمر إلی أبی بکر بإقامة الحدّ، فقال أبو بکر: یا عمر! خالد سیف من سیوف اللّه. فسمّوا خالداً لذلک سیف اللّه اتّباعا لقول أبی بکر، ونَسوا أنّ خالداً لم یزل علی الإسلام وأهله: التعجّب لأبی الفتح الکراجکی ص 108، وراجع الطبقات الکبری ج 7 ص 419، تاریخ دمشق ج 16 ص 240، سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 372، تاریخ الإسلام ج 3 ص 234.

سخن آخر

سفر ما به پایان آمد، امّا من لازم می بینم نکاتی را برای اطّلاع شما دوستان خوبم بنویسم:

نکته اول

در تاریخ می خوانیم که وقتی عُمَر به خلافت می رسد دستور می دهد تا زنان قبیله ابن نُویره (که اُمّ تمیم هم یکی از آنها بود) را آزاد کنند، زیرا عدّه ای از آن زنان را به شام برده بودند. از طرف دیگر وقتی عُمَر به خلافت می رسد، خالد در شام بوده است، پس به احتمال قوی، خالد، اُمّ تمیم را به شام برده بوده است. یعنی تا زمانی که ابوبکر زنده بود اُمّ تمیم در نزد خالد بوده است. در تاریخ ذکر شده است که عدّه ای از این زنان، در موقع بازگشت از شام، حامله بوده اند.(1)

برای شما بیان کردم که ابوبکر اعتقاد داشت: «خالد اجتهاد کرده است و در این اجتهاد اشتباه نموده است و او را نباید مجازات کرد». اگر ما این سخن را قبول کنیم، خالد نباید سنگسار بشود، امّا به هر حال، باید اُمّ تمیم از دست خالد آزاد می شد. زیرا وقتی مردی با زنی که در عِدّه وفات است ازدواج کند، آن زن و مرد برای همیشه به همدیگر حرام می شوند.

بر فرض ما قبول کنیم که خالد اجتهاد کرده است، امّا وقتی به اشتباه خود پی برد، باید دست از سر اُمّ تمیم برمی داشت و او را همراه با همه زنان قبیله

ص:87


1- 77. إنّه ارتجع بعض نسائهم من نواحی دمشق وبعضهنّ حوامل، فردّهنّ علی أزواجهنّ. فالأمر ظاهر فی خطأ خالد وخطأ مَن تجاوز عنه: بحار الأنوار ج 30 ص 478، شرح نهج البلاغة ج 17 ص 207.

ابن نُویره آزاد می کرد، نه این که تا چندین سال در اختیار سپاهیان خالد باشند تا آنجا که آنها حامله بشوند.(1)

نکته دوم

یکی از علمای اهل سنّت به نام «علی بن محمّد قوشجی» وقتی می بیند که این جریان، آبرویی برای حکومت خلفا نمی گذارد ادّعایی عجیب کرده است. ادّعای او این است: «همسر ابن نُویره، مطلّقه بوده است و زمان عدّه طلاق را هم پشت سر گذاشته بوده است».(2)

معنای سخن او این است که چندین ماه قبل از این که خالد به قبیله ابن نُویره حمله کند، ابن نُویره اُمّ تمیم را طلاق داده است.

اکنون خوب است چند سؤل از او بپرسیم:

ص:88


1- 78. اگر فرض کنیم که ابن نُویره مرتّد شده است و از دین خارج شده است، آیا خالد می توانست در همان شبی که ابن نُویره را به قتل رساند با همسر او همبستر شود؟ جواب این سؤل این است: بر فرض که همه مردان و زنان قبیله مالک، بی دین و مرتّد شده باشند، خالد و سپاهیان او، باید حدود چهل و پنج روز صبر می کردند تا ثابت شود که آن زنان از شوهرانشان حامله نباشند. به اصطلاح فقهی، آنها فقط و فقط، بعد از «استبراء زنان از حامله بودن»، می توانستند با آنان ازدواج کنند که مدّت آن هم حدود چهل و پنج روز است، در حالی که ما می بینیم خالد، همان شب که شوهرِ امّ تمیم را به قتل می رساند با او همبستر می شود و این کار زنا محسوب می شود. به بیان دیگر: اگر ابن نُویره، مسلمان بوده، کاری که خالد کرد، حرام وزنا می باشد، زیرا قبل از تمام شدن عِده وفات، به امّ تمیم تجاوز کرده است، و بر فرض، اگر ابن نُویره، مرتّد بوده، باز هم خالد زنا کرده است، زیرا او باید حدود چهل و پنج روز صبر می کرد تا زمان «استبراء از حمل» تمام می شد. جهت اطلاعات بیشتر در مورد «استبراء از حمل» مراجعه کنید: کتاب الاُمّ ج 4 ص 290، المجموع ج 2 ص 105، المدوّنة الکبری ج 3 ص 122، مواهب الجلیل ج 5 ص 39، المغنی لابن قدامه ج 9 ص 79، المحلّی ج 10 ص 317، نیل الأوطار ج 6 ص 309.
2- 79. نقل عنه العلاّمة المجلسی فی بحار الأنوار ج 30 ص 493.

شما در قرن نهم زندگی می کردی چگونه شد که این سخن را هیچ کس قبل از شما نگفته است؟

در کتاب های تاریخی ذکر شده است که عُمَر به خالد گفت: من تو را سنگسار می کنم!

معلوم می شود که عُمَر چیزی را که تو بعد از حدود 868 سال فهمیدی، عُمَر نفهمیده بود؟ جالب این است که خود خالد هم یادش نبود به عُمَر بگوید: من با زنی که مطلّقه بوده است ازدواج کرده ام!

کاش این آقای قوشجی آن روز در مدینه حاضر بود و این سخن را به خالد یادآوری می کرد. واقعاً جای تأسّف دارد که خالد این قدر کم حافظه باشد و یادش برود که با زنی مطلّقه ازدواج کرده است!!

عجیب این که عُمَر هم این قدر از تاریخ زمان خودش بی اطّلاع بوده است و این جریان را نمی دانسته است!

نکته سوم

در مورد چگونگی کشته شدن ابن نُویره مطلب دیگری هم ذکر شده است که من در صحّت آن تردید دارم. ابتدا این مطلب را برای شما ذکر می کنم بعداً اشکال خود را برای شما بیان خواهم کرد: «خالد فرمان داد تا ابن نُویره و یارانش را زندانی کنند و آن شب هوا بسیار سرد بود به گونه ای که هیچ کس نمی توانست سرمای آن را تحمّل کند. خالد کسی را مأمور کرد تا فریاد بر آورد: اَدفِئُوا اُسَراءَکُم: این سخن در گویش زبان مدینه، به این معنا است: «اسیران خود را گرم

ص:89

کنید، ولی در گویش قبیله کنانه، به معنای دیگری است. این جمله در آن گویش چنین معنا می دهد: «اسیران خود را به قتل برسانید. سپاهیان خیال کردند که خالد دستور کشتن ابن نُویره و یاران او را داده است، ولی قطعاً منظور خالد چنین چیزی نبود. به هر حال سپاهیان، تمام اسیران را به قتل رساندند. وقتی خالد فریاد و فغان و شیون و زاری شنید از خیمه خود بیرون آمد و دید که همه اسیران کشته شده اند».(1)

اگر این مطلب صحیح باشد، چطور شده است که اهل مدینه ای که در سپاه بودند، در مقابل کسانی که ابن نُویره را کشتند، سکوت کردند؟ چرا هیچ کس مانع آنها نشد که شما اشتباه متوجّه شدید. منظور فرمانده، کشتن اسیران نیست.

چگونه شد که وقتی عُمَر به خالد اعتراض کرد که تو مسلمانی را به قتل رساندی، خود خالد برای دفاع از خود چنین مطلبی را بیان نکرد؟ او می توانست به راحتی با بیان این مطلب، از خود دفاع کند.

بر فرض که این مطلب درست باشد و خالد بی گناه باشد، چطور شد که خالد بعد از قتل ابن نُویره، به همسر او تجاوز کرد؟

اگر واقعاً خالد نمی خواست ابن نُویره کشته شود باید دستور می داد تا هیچ تعرّضی به زنان مسلمان این قبیله صورت نگیرد. پس چرا خودش آن جنایت بزرگ را انجام داد و به ناموس ابن نُویره، تجاوز کرد؟

نکته چهارم

اگر یادت باشد در مقدمه کتاب، در مورد آن وهابی که مرا در قبرستان بقیع کتک زد سخن گفتم. حالا اجازه بده کمی با او هم سخن بگویم:

ص:90


1- 80. فلمّا اختلفوا أمَرَ بهم فحُبسوا فی لیلةٍ باردة لا یقوم لها شیء، فأمر خالد منادیاً فنادی: ادفئوا أسراکم، وهی فی لغة کنانة القتل، فظنّ القوم أنّه أراد القتل، ولم یرد إلاّ الدف ء، فقتلوهم، فقتل ضرار بن الأزور مالکاً، وسمع خالد الواعیة، فخرج وقد فرغوا منهم: تاریخ الطبری ج 2 ص 502، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 358، إمتاع الأسماع ج 14 ص 239.

برادر وهابی! قبل از این که این کتاب را بنویسم خیلی از دست تو ناراحت بودم، امّا نمی دانم چه شد که وقتی به اینجا رسیدم، احساس کردم که من باید از تو تشکّر هم بکنم.

حتماً تعجّب می کنی! اگر تو آن روز با من آن گونه رفتار نمی کردی، امروز این کتاب هم نبود!

تو نگذاشتی تا من حرف خود را بزنم، خوب، من هم ناچار شدم قلم در دست بگیرم و بنویسم. این که خیلی بهتر شد. آن روز یک جمع پنجاه نفری با این حقیقت آشنا می شدند، امّا امروز خیلی از جوانان شیعه می توانند این کتاب را بخوانند.

من واقعاً از تو ممنون هستم. این را هم بدان که من برای سفر آخرت خودم چیزی آماده نکرده ام، ولی باور دارم که کتک هایی که تو به من زدی، در روز قیامت به درد من خواهد خورد. تو آن روز مرا به خاطر چه چیزی کتک زدی؟

تو با من کینه شخصی نداشتی! مرا زدی، زیرا من می خواستم مانع فریب خوردن جوانان شیعه شوم، چون می خواستم از ولایت مولایم علی(علیه السلام) دفاع کنم، تو مرا می زدی، امّا نمی دانستی که چه چیز ارزشمندی به من می دهی...

پایان.

* * *

ص:91

ص:92

پی نوشت ها

(1) نام اصلی او «مالک بن نُوَیْره» می باشد.

(2) کان یوقد ناره إلی الصبح مخافة أن یأتیه ضیف ولا یعرف مکانه. قال: فصفه لی، قال: کان یرکب الفرس لا الحَرُون، ویقود الجمل الثِّفال وهو بین المزادتین النضوختین فی اللیله القَرَّة، وعلیه شمله فلوت، معتقلاً رمحاً خَطَلاً، فیسری لیلته ثمّ یصبح وکأنّ وجهه فلقة قمر: فتوح البلدان ج 1 ص 118، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 359، إمتاع الأسماع ج 14 ص 240؛ کان شاعراً شریفاً فارساً معدوداً فی فرسان بنی یربوع فی الجاهلیة وأشرافهم، وکان من أرادف الملوک: الإصابة ص 137.

(3) فی هذه النصوص تصریح بأنّ مالک کان من بنی یربوع: «وکان مالک بن نویرة قد فرّقهم ونهاهم عن الاجتماع، وقال: یا بنی یربوع، إنّا دُعینا إلی هذا الأمر فأبطأنا عنه، فلم نفلح...»: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 358، إمتاع الأسماع ج 14 ص 239، الأنساب ج 4 ص 217، الغدیر ج 7 ص 157؛ وبنو یربوع، قوم مالک بن نویرة...: تخریج الأحادیث للزیلعی ج 1 ص 406، تنزیل الآیات للأفندی ص 333، تفسیر الرازی ج 12 ص 19، تفسیر البیضاوی ج 2 ص 337، تفسیر أبی السعود ج 3 ص 51، تفسیر الآلوسی ج 6 ص 161، تاج العروس ج 6 ص 161، وراجع شرح نهج البلاغة ج 17 ص 205.

(4) ذکر اسم زوجة ابن نویرة فی هذا المتن: «وتزوّج خالد اُمّ تمیم امرأة مالک...»: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 358، وراجع شرح نهج البلاغة ج 17 ص 213، تاریخ الطبری ج 2 ص 502.

(5) کان یجلس رسول اللّه صلی الله علیه و آله فی أصحابه مکان المائدة من القوم حلقة ثمّ حلقة، وهو وسطهم، فیقبل علی هؤلاء فیحدّثهم ثمّ علی هؤلاء ثمّ علی هؤلاء: سبل الهدی والرشاد ج 7 ص 154؛ کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله یجلس بین ظهرانی أصحابه فتجیء الغریب فلا تدری أین هو حتّی تسأل: بحار الأنوار ج 24 ص 180، 25 ص 258.

(6) بینا رسول اللّه صلی الله علیه و آله جالس فی أصحابه إذا أتاه وفد من بنی تمیم مالک بن نویرة، فقال: یا رسول اللّه، علّمنی الإیمان...: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.

(7) فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله تشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له، وأنّی رسول اللّه، وتصلّی الخمس، وتصوم رمضان، وتؤّی الزکاة، وتحجّ البیت، وتوالی وصیّی هذا من بعدی - وأشار إلی علیّ بیده - ولا تسفک دماً ولا تسرق ولا تخون، ولا تأکل مال الیتیم، ولا تشرب الخمر، وتوفی بشرائعی، وتحلّل حلالی وتحرّم حرامی، وتعطی الحقّ من نفسک للضعیف والقوی والکبیر والصغیر. حتّی عدّ علیه شرائع الإسلام: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.

(8) فقال: یا رسول اللّه، أعد علیَّ فإنّی رجل نَسّاء. فأعاد علیه، فعقدها بیده، وقام وهو یجرّ إزاره وهو یقول: تعلّمتُ الإیمان وربّ الکعبة: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.

(9) فلمّا بَعُد من رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: مَن أحبّ أن ینظر إلی رجلٍ من أهل الجنّة فلینظر إلی هذا الرجل: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.

ص:93

(10) عُمَر بن خَطّاب همان کسی است که بعداً خلیفه دوم مسلمانان شد.

(11) فقال أبو بکر وعمر: إلی مَن تشیر یا رسول اللّه؟ فأطرق إلی الأرض، فجدّا فی السیر فلحقاه، فقالا: لک البشارة مِن اللّه ورسوله بالجنّة، فقال أحسن اللّه تعالی بشارتکما إن کنتما ممّن یشهد بما شهدتُ به، فقد علمتما ما علّمنی النبی محمّد صلی الله علیه و آله، وإن لم تکونا کذلک فلا أحسن اللّه بشارتکما! فقال أبو بکر: لا تقل، فأنا أبو عائشة زوجة النبی! قال: قلت ذلک! فما حاجتکما؟ قالا: إنّک من أصحاب الجنّة، فاستغفر لنا، فقال: لا غفر اللّه لکما، تترکان رسول اللّه صاحب الشفاعة وتسألانی أستغفر لکما؟! فرجعا والکآبة لائحة فی وجهیهما، فلمّا رآهما رسول اللّه صلی الله علیه و آله تبسّم وقال: أفی الحقّ مغضبة: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.

(12) رسول اللّه صلی الله علیه و آله: «... وسمعت خطیبهم فی أعظم محافلهم وهو یقول: علیٌّ الحاوی لأصناف الخیرات، المشتمل علی أنواع المَکرُمات...»: بحار الأنوار ج 41 ص 21.

(13) رسول اللّه صلی الله علیه و آله: «أتدری ما سمعت من الملأ الأعلی فیک لیلة أُسری بی یا علیّ؟ سمعتهم یقسمون علی اللّه ویستقضونه ویتقرّبون إلی اللّه بمحبّتک...»: بحار الأنوار ج 41 ص 21.

(14) رسول اللّه صلی الله علیه و آله: «ثمّ قال لی الجلیل جلّ جلاله: یا محمّد ، مَن تحبّ مِن خلقی؟ قلت: أحبّ الذی تحبّه أنت یا ربّی ، فقال لی جلّ جلاله: فأحبَّ علیّاً، فإنّی أُحبّه ، وأُحبّ من یحبّه ، وأُحبّ من أحبّ من یحبّه...»: المحتضر ص 253، بحار الأنوار ج 18 ص 399 و ج 40 ص 19.

(15) رسول اللّه صلی الله علیه و آله: «إنّ اللّه عزّ وجلّ أوحی إلیَّ لیلة أُسری بی... یا محمّد، لو أنّ عبداً من عبادی عبدنی حتّی ینقطع ثمّ لقانی جاحداً لولایتهم، أدخلته ناری...»: الغیبة للنعمانی ص 95، الغیبة للطوسی ص 148.

رسول اللّه صلی الله علیه و آله: «یا محمّد، لو أنّ عبداً من عبادی عبدنی حتّی ینقطع... ثمّ أتانی جاحداً لولایتکم، ما غفرت له أو یقرّ بولایتکم...»: مقتضب الأثر ص 11.

(16) رسول اللّه صلی الله علیه و آله: «یا محمّد ، إنّ علیّاً وارث علمک من بعدک ، وصاحب لوائک لواء الحمد یوم القیامة ، وصاحب حوضک ، یسقی مَن ورد علیه من مؤمنی أُمّتک . ثمّ أوحی إلیَّ أنّی قد أقسمتُ علی نفسی قسماً حقّاً لا یشرب من ذلک الحوض مبغضٌ لک ولأهل بیتک...»: کمال الدین ص 25، نور الثقلین ج 3 ص 123، بحار الأنوار ج 51 ص 69.

(17) ومالک بن نویرة علی صدقات بنی یربوع: مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 141؛ ومالک بن نویرة علی صدقات بنی یربوع: السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 10، وهو أیضاً صحابی، وله وفادة، واستعمله رسول اللّه علی صدقات قومه: تاج العروس ج 7 ص 567؛ وکان النبی صلی الله علیه و آله استعمله علی صدقات قومه: الإصابة ج 5 ص 560، وراجع الاستیعاب ج 3 ص 1362، إکمال الکمال ج 2 ص 506، اُسد الغابة ج 2 ص 95، الإصابة ج 5 ص 560.

(18) نعی إلینا حبیبنا ونبیّنا صلی الله علیه و آله وسلم نفسَه - بأبی واُمّی ونفسی له الفداء - قبل موته بشهر ، فلمّا دنا الفراق جمعنا فی بیتٍ ، فنظر إلینا فدمعت عیناه ، ثمّ قال : مرحباً بکم ، حیّاکم اللّه ، حفظکم اللّه... أن لا تعلوا علی اللّه فی عباده وبلاده... : الأمالی للطوسی ص 207 ، بحار الأنوار ج 22 ص 455 ، وراجع : تاریخ الطبری ج 2 ص 435 ، إمتاع الأسماع ج 14 ص 485.

(19) فلمّا توفّی رسول اللّه ورجع بنو تمیم إلی المدینة ومعهم مالک بنو نویرة، فخرج لینظر مَن قام مقام رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فدخل یوم الجمعة

ص:94

وأبو بکر علی المنبر یخطب بالناس، فنظر إلیه وقال: أخو تیم؟ قالوا: نعم، قال: فما فعل وصیّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله الذی أمرنی بموالاته؟ قالوا: یا أعرابی، الأمر یحدث بعده الأمر! قال: باللّه ما حدث شیء، وأنّکم قد خنتم اللّه ورسوله. ثمّ تقدّم إلی أبی بکر وقال: مَن أرقأک هذ المنبر ووصیّ رسول اللّه جالس؟!: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.

(20) لمّا أبطأ الناس عن أبی بکر، قال: مَن أحقّ بهذا الأمر منّی ؟ ألستُ أوّل من صلّی ؟...: کنز العمّال ج 5 ص 590 ، الطبقات الکبری ج 3 ص 182 .

(21) نام اصلی او خالدبن ولید می باشد.

(22) فقال أبو بکر: أخرجوا الأعرابی البوّال علی عقبیه من مسجد رسول اللّه صلی الله علیه و آله! فقام إلیه قنفذ بن عُمَیر وخالد بن الولید، فلم یزالا یلکزان عنقه حتّی أخرجاه: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.

(23) بصائر الدرجات ص 97 ، قرب الإسناد ص 57 ، الکافی ج 1 ص 294 ، التوحید ص 212 ، الخصال ص 211 ، کمال الدین ص 276 ، معانی الأخبار ص 65 ، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 229 ، تحف العقول ص 459 ، تهذیب الأحکام ج 3 ص 144 ، کتاب الغیبة للنعمانی ص 75 ، الإرشاد ج 1 ص 351 ، کنز الفوائد ص 232 ، الإقبال بالأعمال ج 1 ص 506 ، مسند أحمد ج 1 ص 84 ، سنن ابن ماجة ج 1 ص 45 ، سنن الترمذی ج 5 ص 297 ، المستدرک للحاکم ج 3 ص 110 ، مجمع الزوائد ج 7 ص 17 ، تحفة الأحوذی ج 3 ص 137 ، مسند أبی یعلی ج 11 ص 307 ، المعجم الأوسط ج 1 ص 112 ، المعجم الکبیر ج 3 ص 179 ، التمهید لابن عبد البرّ ج 22 ص 132 ، نصب الرایة ج 1 ص 484 ، کنز العمّال ج 1 ص 187 و ج 11 ص 332 و 608 ، تفسیر الثعلبی ج 4 ص 92 ، شواهد التنزیل ج 1 ص 200 ، الدرّ المنثور ج 2 ص 259.

(24) فرکب راحلته وأنشأ یقول: أطعنا رسولَ اللّه ِ ما کان بیننا/ فیا قوم ما شأنی وشأن أبی بکرِ.../ راجع: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.

(25) فهلمّوا إلی عُمَر فبایعوه ، فقالوا: لا ، فقال عمر: فلِمَ ؟ فقالوا: نخاف الإثرة...: کنز العمّال ج 5 ص 652 ؛ فقال أبو بکر : هذا عُمَر وهذا أبو عبیدة ، فأیّهما شئتم فبایعوا ...: تاریخ الطبری ج 3 ص 218 ، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 12 و 13 ، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 21؛ فمن ذا ینبغی له أن یتقدّمک أو یتولّی هذا الأمر علیک ؟ ابسط یدک نبایعک : تاریخ الطبری ج 3 ص 218 ، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 1312 .

(26) قال مالک بن نویرة:...إذا ماتَ بَکرٌ قامَ عَمرٌو مَقامَه/فتلکَ وبیتِ اللّه قاصِمةُ الظهرِ

یدبٌّ ویغشاهُ العِشارُ کأنّما/ یُجاهد جَمّاً أو یقومُ علی قَبرٍ/ فلو قامَ فینا مِن قُریشٍ عِصابَةٌ/ أقمنا ولو کان القیامُ علی جَمرٍ/ راجع: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.

(27) فاطمةٌ بضعةٌ منّی، یؤینی ما آذاها: مسند أحمد ج 4 ص 5 ، صحیح مسلم ج 7 ص 141 ، سنن الترمذی ج 5 ص 360 ، المستدرک ج 3 ص 159 ، أمالی الحافظ الإصفهانی ص 47 ، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 272 ، تاریخ دمشق ج 3 ص 156 ، تهذیب الکمال ج 35 ص 250 ؛ فاطمةٌ بضعةٌ منّی، یریبنی ما رابها، ویؤینی ما آذاها: المعجم الکبیر ج 22 ص 404 ، نظم درر السمطین ص 176 ، کنز العمّال ج 12 ص 107 ، وراجع: صحیح البخاری ج 4 ص 210 و 212 و 219 ، سنن الترمذی ج 5 ص 360 ، مجمع الزوائد ج 4 ص 255 ، فتح الباری ج 7 ص 63 ، مسند أبی یعلی ج 13 ص 134 ، صحیح ابن حبّان ج 15 ص 408 ، المعجم الکبیر ج 20 ص 20 ، الجامع الصغیر ج 2 ص 208 ، فیض القدیر ج 3 ص 20 و ج 4 ص 215 ، کشف الخفاء ج 2 ص 86 ، الإصابة ج 8 ص 265 ، تهذیب التهذیب ج 12 ص 392 ، تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 44 ، البدایة والنهایة ج 6 ص 366 ، المجوع للنووی ج 20 ص 244 ، تفسیر الثعلبی ج 10 ص 316 ، التفسیر الکبیر

ص:95

للرازی ج 9 ص 160 و ج 20 ص 180 و ج 27 ص 166 و ج 30 ص 126 و ج 38 ص 141 ، تفسیر القرطبی ج 20 ص 227 ، تفسیر ابن کثیر ج 3 ص 267 ، تفسیر الثعالبی ج 5 ص 316 ، تفسیر الآلوسی ج 26 ص 164 ، الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 262 ، اُسد الغابة ج 4 ص 366 ، تهذیب الکمال ج 35 ص 250 ، تذکرة الحفّاظ ج 4 ص 1266 ، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 119 و ج 3 ص 393 و ج 19 ص 488 ، إمتاع الأسماع ج 10 ص 273 و 283 ، المناقب للخوارزمی ص 353 ، ینابیع المودّة ج 2 ص 52 و 53 و 58 و 73 ، السیرة الحلبیة ج 3 ص 488 ، الأمالی للصدوق ص 165 ، علل الشرائع ج 1 ص 186 ، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 125 ، الأمالی للطوسی ص 24 ، نوادر الراوندی ص 119 ، کفایة الأثر ص 65 ، شرح الأخبار ج 3 ص 30 ، تفسیر فرات الکوفی ص 20 ، الإقبال بالأعمال ج 3 ص 164 ، تفسیر مجمع البیان ج 2 ص 311 ، بشارة المصطفی ص 119 بحار الأنوار ج 29 ص 337 و ج 30 ص 347 و 353 و ج 36 ص 308 و ج 37 ص 67.

(28) عن أبی بکر - قبیل موته - : ما آسی إلاّ علی ثلاث خصال صنعتها لیتنی لم أکن صنعتها ... ولیتنی لم اُفتّش بیت فاطمة بنت رسول اللّه واُدخله الرجال، ولو کان اُغلق علی حربٍ : تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 137 ، الخصال ص 171 ح 228 ، تاریخ الطبری ج 3 ص 430 ، تاریخ الإسلام ج 3 ص 117 ، الأموال ص 144 ح 353 وفیه: «وددتُ أنّی لم أکن فعلتُ کذا وکذا، لخلّةٍ ذکرها» بدل: «لم اُفتّش بیت فاطمة . . . الحرب» ، العقد الفرید ج 3 ص 279 ، تاریخ دمشق ج 30 ص 418 و 419 ، شرح نهج البلاغة ج 2 ص 46 ، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 36.

(29) اخرجْ یا علیّ إلی ما أجمع علیه المسلمون، وإلاّ قتلناک!: مختصر بصائر الدرجات ص 192 ، الهدایة الکبری ص 406 ، بحار الأنوار ج 53 ص 18 ؛ إن لم تخرج یابن أبی طالب وتدخل مع الناس، لأحرقنّ البیت بمن فیه!: الهجوم علی بیت فاطمة ص 115 ؛ واللّه لتخرجنّ إلی البیعة ولتبایعنّ خلیفة رسول اللّه! وإلاّ أضرمتُ علیک النار...: کتاب سلیم بن قیس ص 150 ، بحار الأنوار ج 28 ص 269.

(30) لکن حین نزل برسول اللّه صلی الله علیه و آله الأمر ، نزلت الوصیّة من عند اللّه کتاباً مسجّلاً ، نزل به جبرئیل مع اُمناء اللّه تبارک وتعالی من الملائکة ، فقال جبرئیل : یا محمّد ، مر بإخراج مَن عندک إلاّ وصیّک؛ لیقبضها منّا ، وتُشهدنا بدفعک إیّاها إلیه ضامناً لها ، یعنی علیّاً علیه السلام. فأمر النبی صلی الله علیه و آله بإخراج مَن کان فی البیت ما خلا علیّاً، وفاطمة فیما بین الستر والباب ، فقال جبرئیل علیه السلام : یا محمّد ، ربّک یُقرئک السلام ویقول : هذا کتاب ما کنت عهدتُ إلیک ، وشرطتُ علیک... فدفعه إلیه وأمره بدفعه إلی أمیر المؤنین علیه السلام ، فقال له : اقرأه . فقرأه حرفاً حرفاً ، فقال : یا علیّ ، هذا عهد ربّی تبارک وتعالی إلیَّ ، وشرطه علیَّ وأمانته... یا علیّ ، أخذت وصیّتی وعرفتها ، وضمنت للّه ولی الوفاء بما فیها ؟ فقال علیّ علیه السلام : نعم بأبی أنت واُمّی علیَّ ضمانها ، وعلی اللّه عونی وتوفیقی علی أدائها... علی الصبر منک علی کظم الغیظ ، وعلی ذهاب حقّک ، وغصب خمسک ، وانتهاک حرمتک ؟ فقال : نعم یا رسول اللّه... یا محمّد ، عرّفه أنّه یُنتهک الحرمة وهی حرمة اللّه ، وحرمة رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وعلی أن تخضّب لحیته من رأسه بدمٍ عبیط... : الکافی ج 1 ص 281 ، بحار الأنوار ج 22 ص 479 ، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 378.

(31) وقلتُ لخالد بن الولید: أنت ورجالک هلمّوا فی جمع الحطب...: بحار الأنوار ج 28 ص 293 ، بیت الأحزان ص 120.

(32) فجاء عُمَر ومعه قبس ، فتلقّته فاطمة علی الباب ، فقالت فاطمة : یابن الخطّاب ! أتراک محرّقا علیَّ بابی ؟ ! قال : نعم ! : أنساب الأشراف ج 2 ص 268 ، بحار الأنوار ج 28 ص 389 ؛ فقال عمر بن الخطّاب: أضرموا علیهم البیت ناراً...: الأمالی للمفید ص 49 ، بحار الأنوار ج 28 ص 231 ؛ وکان یصیح: أحرِقوا دارَها بمن فیها، وما کان فی الدار غیر علیّ والحسن والحسین: الملل والنحل ج 1 ص 57.

ص:96

(33) فضرب عُمَر الباب برجله فکسره، وکان مِن سَعَفٍ، ثمّ دخلوا، فأخرجوا علیّاً علیه السلام ملبّیاً...: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 67 ، بحار الأنوار ج 28 ص 227 .

(34) وهی تجهز بالبکاء تقول: یا أبتاه یا رسول اللّه ! ابنتک فاطمة تُضرب!...: الهدایة الکبری ص 407 ؛ وقالت: یا أبتاه یا رسول اللّه! هکذا کان یُفعل بحبیبتک وابنتک؟!...: بحار الأنوار ج 30 ص 294 .

(35) وکان قد أوصاهم أبو بکر أن یُؤّنوا إذا نزلوا منزلاً، فإن أذّن القوم فکُفّوا عنهم، وإن لم یُؤّنوا فاقتلوا وانهبوا: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 358، إمتاع الأسماع ج 14 ص 239.

(36) فلمّا استتمّ الأمر لأبی بکر وجّه خالد بن الولید وقال له: قد علمتَ ما قاله مالک علی رؤوس الأشهاد، ولستُ آمن أن یفتق علینا فتقاً لا یلتئم، فاقتله!: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.

(37) یوم الیمامة هو الیوم الذی کانت فیه الواقعة بین المسلمین وبین بنی حنیفة أصحاب مُسلیمة الکذّاب...: عمدة القاری ج 14 ص 129، وراجع للاطّلاع علی فتنة مسیلمه الکذّاب: تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 683، السیرة النبویّة لابن هشام ج 4 ص 998، کتاب الفتوح ج 1 ص 21، السیرة النبویّة لابن کثیر ج 4 ص 95، بحار الأنوار ج 21 ص 412.

(38) وسار خالد بعد أن فرغ من فزارة وغطفان وأسد وطیء، یرید البطاح، وبها مالک بن نویرة قد تردّد علیه أمره...: الکامل فی التاریخ ج ص ص 357، إمتاع الأسماع ج 14 ص 238؛ البطاح: وهو منزل لبنی یربوع: معجم البلدان ج 1 ص 445، تاج العروس ج 4 ص 14؛ وقیل: البطاح ماء فی دیار بنی أسد بن خزیمة، وهناک کانت الحرب بین المسلمین وأمیرهم خالد، وأهل الردّة، وکان ضرار قد خرج طلیعة لخالد، وخرج مالک بن ویرة طلیعة لأصحابه، فالتقیا بالبطاح، فقتل ضرار مالکاً...: معجم البلدان ج 1 ص 445.

(39) وتخلّفت الأنصار عن خالد وقالوا: ما هذا بعهد الخلیفة إلینا، إنّ الخلیفة عهد إلینا إن نحن فرغنا من بزاخة أن نقیم حتّی یکتب إلینا. فقال خالد: قد عهد إلیَّ أن أمضی وأنا الأمیر، ولو لم یأت کتاب بما رأیته فرصة، وکنت أن أعلمته فأتتنی لم أعلمه، وکذلک لو ابتُلینا بأمرٍ لیس فیه منه عهد لم ندع أن نری أفضل ما یحضرنا ثمّ نعمل به، فأنا قاصدٌ إلیه ومَن معی ولست أکرههم: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 357، إمتاع الأسماع ج 14 ص 239، تاریخ الطبری ج 2 ص 501، أعیان الشیعة ج 2 ص 457.

(40) ومضی خالد وندمت الأنصار وتذامروا وقالوا: إن أصاب القوم خیراً حرمتموه، وإن اُصیبوا لیجتنبنّکم الناس. فلحقوه: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 357، إمتاع الأسماع ج 14 ص 239، تاریخ الطبری ج 2 ص 501، أعیان الشیعة ج 2 ص 457.

(41) فحین أتاه خالد رکب جواده، وکان فارساً یعدّ بألف....: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.

(42) کان شاعراً شریفاً فارساً معدوداً فی فرسان بنی یربوع: الإصابة ص 137، فحین أتاه خالد رکب فرسه وکان فارساً یعدّ بألف فخاف منه فآمنه: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.

(43) وکان قد أوصاهم أبو بکر أن یؤّنوا إذا نزلوا منزلاً، فإن أذّن القوم فکفّوا عنهم، وإن لم یؤّنوا فاقتلوا وانهبوا، وإن أجابوکم إلی داعیة الإسلام فسائلوهم عن الزکاة، فإن أقرّوا فاقبلوا منهم، وإن أبوا فقاتلوهم. قال: فجاءته الخیل بمالک بن نویرة فی نفرٍ معه من بنی ثعلبة بن یربوع، فاختلفت السریة فیهم، وکان فیهم أبو قَتَادة، فکان فیمن شهد أنّهم قد أذّنوا وأقاموا وصلّوا: الکامل ج 7 ص 158، وراجع الغدیر ج 7 ص 158.

ص:97

(44) فقال أصحاب مالک: ونحن المسلمون، قالوا لهم: ضعوا السلاح فوضعوه، ثمّ صلّوا. وکان یعتذر فی قتله أنّه قال: ما أخال صاحبکم إلاّ قال: کذا وکذا، فقال له: أوَما تعده لک صاحباً؟ ثمّ ضرب عنقه: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 359، إمتاع الأسماع ج 14 ص 24.

(45) فخاف خالد منه، فآمنه وأعطاه المواثیق، ثمّ غدر به بعد أن ألقی سلاحه، فقتله...: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.

(46) قالوا: نحن مسلمون، فأمرهم أصحاب خالد بوضع السلاح، ولمّا وضعوا أسلحتهم ربطوهم اُساری: بحار الأنوار ج 30 ص 485.

(47) قتلتَ مالک بن نویرة ظلماً له وطمعاً فیامرأته لجمالها: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343؛ وأعرس بامرأته فی لیلته، وجعل رأسه فی قدرٍ فیها لحم جزور لولیمة عرسه، وبات ینزو علیها نزو الحمار: نفس المصادر.

(48) لمّا أحضر مالک للقتل جاءت زوجته اُمّ تمیم بنت المنهال وکانت من أجمل نساء زمانها، فألقت نفسها علیه، فقال لها اعزبی عنّی، فما قتلنی غیرک: بحار الأنوار ج 30 ص 490؛ أقتَلْتَ فلاناً: عرّضته للقتل، قال مالک بن نویرة لامرأته حین رآه خالد بن الولید: أَقتَلْتِنی یا مرأة؟ یعنی سیقتلنی خالد بن الولید من أجلکِ: کتاب العین ج 5 ص 127؛ إنّ مالک بن نویرة قال لامرأته یوم قتله خالدٌ: أَقتَلْتِنی.. أی عرّضتنی للقتل بوجوب الدفع عنک والمحاماة علیک. وکانت جمیلة، تزوّجها خالد بعد قتله: النهایة لابن الأثیر ج 4 ص15، الفائق فی غریب الحدیث ج 3 ص 65.

(49) وأخذ [مالک] بشهاده الأعراب الذین غرضهم الغنائم....: شرح نهج البلاغة ج 17 ص 206، الشافی فی الإمامة ج 4 ص 166، بحار الأنوار ج 30 ص 477.

(50) فلم یلتفت خالد إلی قوله، وأمر بقتلهم وقسم سبیهم....: شرح نهج البلاغة ج 17 ص 206ّ الشافی فی الإمامة ج 4 ص 166، بحار الأنوار ج 30 ص 476؛ وقتل خالد بن الولید رئیس القوم مالک بن نویرة، وأخذ امرأته فوطأها من لیلته تلک، واستحلّ الباقون فروج نسائهم من غیر استبراء: الاستغاثة لأبی القاسم الکوفی ج 1 ص 6، بحار الأنوار ج 30 ص 351.

(51) إنّ خالد بن الولید ادّعی أن مالک بن نویرة ارتدّ بکلامٍ بلغه عنه، فأنکر مالک وقال: أنا علی الإسلام، ما غیّرت ولا بدّلت، وشهد له: أبو قَتَادة، وعبد اللّه بن عمر: کنز العمّال ج 5 ص 619.

(52) فقتل ضرار بن الأزور مالکاً، وسمع خالد الواعیة، فخرج وقد فرغوا منهم: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 358، إمتاع الأسماع ج 14 ص 239، وراجع فوات الوفیات ج 2 ص 243؛ فقدّمه خالد وأمر ضرار بن الأزور الأسدی فضرب عنقه، کنز العمّال ج 5 ص 619؛ فقتله ضرار بن الأزور الأسدی صبراً بأمر خالد بن الولید...: الإصابة ج 5 ص 560.

(53) فی هذا النصّ ذُکر أنّ الذین قتلوا کانوا جماعة، ومنهم خالد: «فلمّا اختلفوا أمرَ بهم فحُبسوا فی لیلةٍ باردة لا یقوم لها شیء، فأمر خالد منادیاً فنادی: أدفئوا أسراکم، وهی فی لغة کنانة القتل، فظنّ القوم أنّه أراد القتل، ولم یرد إلاّ الدف ء، فقتلوهم، فقتل ضرار بن الأزور مالکاً، وسمع خالد الواعیة، فخرج وقد فرغوا منهم»!!: تاریخ الطبری ج 2 ص 502، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 358، إمتاع الأسماع ج 14 ص 239.

ص:98

(54) فلمّا بَعد من رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: مَن أحبّ أن ینظر إلی رجلٍ مِن أهل الجنّة فلینظر إلی هذا الرجل: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.

(55) لمّا سُبیت الحنفیة فیمن سُبی، ونظرَت إلی جمع الناس، عدلتْ إلی تربة رسول اللّه صلی الله علیه و آله فرنّت رنّة، وزفرت زفرة، وأعلنت بالبکاء والنحیب، ثمّ نادت: السلام علیک یا رسول اللّه، صلّی اللّه علیک وعلی أهل بیتک من بعدک، هؤاء اُمّتک سبونا سبی النوب والدیلم، واللّه ما کان لنا إلیهم من ذنبٍ إلاّ المیل إلی أهل بیتک، فجعلت الحسنة سیّئة، والسیّئة حسنة، فسُبینا. ثمّ انعطفت إلی الناس وقالت: لِمَ سبیتمونا وقد أقررنا بشهادة أن لا إله اللّه وأنّ محمّداً رسول اللّه؟! قالوا: أمنعتمونا الزکاة! قالت: هؤاء الرجال منعوکم، فما بال النساء؟ فسکت المتکلّم کأنّما اُلقم حجراً: بحار الأنوار ج 30 ص 489.

(56) وأخذ [مالک] بشهادة الأعراب الذین غرضهم الغنائم....: شرح نهج البلاغة ج 17 ص 206، الشافی فی الإمامة ج 4 ص 166، بحار الأنوار ج 30 ص 477.

(57) ثمّ غدر به بعد أن ألقی سلاحه، فقتله وأعرس بامرأته فی لیلته، وجعل رأسه فی قدرٍ فیها لحم جزور لولیمة عرسه، وبات ینزو علیها نزو الحمار: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343.

(58) وقیل: إنّ خالداً کان یهوی امرأة مالک فی الجاهلیة: فوات الوفیات ج 2 ص 243.

(59) وقال له: أریاءٌ؟! قتلتَ امرءاً مسلماً ثمّ نزوتَ علی امرأته! واللّه لأرجمنّک بأحجارک: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 359، إمتاع الأسماع ج 14 ص240، أجوبة مسائل جار اللّه صلی الله علیه و آله 32؛ وبات ینزو علیها نزو الحمار..: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343؛ فقال لأبی بکر: إنّه قد زنی فارجمه! فقال أبو بکر: ما کنتُ لأرجمه: کنز العمّال ج 5 ص 619، معالم المدرستین ج 2 ص 61.

(60) وقتل خالد بن الولید رئیس القوم مالک بن نویرة، وأخذ امرأته فوطأها من لیلته تلک، واستحلّ الباقون فروج نسائهم من غیر استبراء: الاستغاثة لأبی القاسم الکوفی ج 1 ص 6، بحار الأنوار ج 30 ص 351.

(61) «وَالَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنکُمْ وَیَذَرُونَ أَزْوَ جًا یَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْرًا»: بقره: 233.

(62) وراجع للاطّلاع علی حکم عدّة الوفاة فی کتب أهل السنّة إلی: الرسالة للشافعی ص 199، کتاب الاُمّ ج 4 ص 105، المجموع ج 18 ص 50، فتح الوهّاب ج 2 ص 184، المبسوط للسرخسی ج 6 ص 30، المغنی لابن قدامة ج 9 ص 77، المحلّی ج 10 ص 275، سبل السلام ج 3 ص 197، نیل الأوطار ج 7 ص 88، تفسیر الثعلبی ج 2 ص 180، تفسیر البغوی ج 1 ص 204، زاد المسیر ج 1 ص 243، تفسیر الرازی ج 6 ص 133، تفسیر القرطبی ج 3 ص 175 و ج 14 ص 220، تفسیر البحر المحیط ج 2 ص 230، تفسیر ابن کثیر ج 1 ص 291 و 304 و ج 4 ص 408، تفسیر الجلالین ص 50، تفسیر الثعالبی ج 1 ص 471، الدرّ المنثور ج 1 ص 289، تفسیر الآلوسی ج 2 ص 148.

(63) فحلف أبو قَتَادة أن لا یسیر تحت لواء خالد فی جیش أبداً، ورکب فرسه شادّاً إلی أبی بکر...: شرح نهج البلاغة ج 17 ص 206، بحار الأنوار ج 30 ص 476، شرح إحقاق الحقّ ج 8 ص 170.

(64) وقد اختلف القوم فیهم، فقال أبو قَتَادة: هذا عملک، فزَبَره خالد، فغضب ومضی حتّی أتی أبا بکرٍ، فغضب أبو بکر، حتّی کلّمه عمر فیه فلم یرضَ إلاّ أن یرجع إلیه: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 358، تاریخ الطبری ج 2 ص 502، فوات الوفیات ج 2 ص 243؛ ورکب فرسه شادّاً إلی أبی بکر وأخبره بالقصّة، وقال له: إنّی نَهیتُ خالداً عن قتله فلم یقبل قولی، وأخذ بشهادة الأعراب الذین غرضهم الغنائم...:

ص:99

شرح نهج البلاغة ج 17 ص 206، الشافی فی الإمامة ج 4 ص 166، بحار الأنوار ج 30 ص 477.

(65) لمّا ولّی أبو بکر، ولّی عمرَ القضاء، وولّی أبا عبیدة المال: کنز العمّال ج 5 ص 640 ، وراجع فتح الباری ج 12 ص 108 ، الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 2 ص 166 ، فیض القدیر ج 2 ص 126.

(66) وکتب إلی خالد أن یقدم علیه، ففعل. ودخل المسجد وعلیه قُباء: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 359، إمتاع الأسماع ج 14 ص240.

(67) فصعد رسولُ اللّه صلی الله علیه و آله المنبر فقال: «اللّهمّ إنّی أبرأ إلیک ممّا صنع خالد بن الولید» ثلاث مرّات: المحلّی ج 10 ص 368، نیل الأوطار ج 8 ص 9، الأمالی للصدوق ص 238، الخصال ص 562، مستدرک الوسائل ج 18 ص 366، شرح الأخبار ج 1 ص 310، المسترشد ص 385، الأمالی للطوسی ص 498، وراجع مسند أحمد ج 2 ص 151، صحیح البخاری ج 4 ص 67 و ج 5 ص 107 و ج 7 ص 154 و ج 8 ص 118، سنن النسائی ج 8 ص 237، السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 115، فتح الباری ج 6 ص 196، عمدة القاری ج 15 ص 94، المصنّف ج 5 ص 222، السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 373، صحیح ابن حبّان ج 11 ص 54، الاستیعاب لابن عبد البرّ ج 2 ص 428، الدرر لابن عبد البرّ ص 222، کنز العمّال ج 1 ص 317، تفسیر السمرقندی ج 3 ص 38، الطبقات الکبری ج 2 ص 148، الثقات لابن حبّان ج 2 ص 62، شرح السیر الکبیر ج 1 ص 167، سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 370، تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 61، البدایة والنهایة ج 4 ص 358، کشف الغمّة ج 1 ص 219، عیون الأثر ج 2 ص 209، السیرة الحلبیة ج 3 ص 210.

(68) وسلّ السیف لیضرب فاطمة، فحمل علیه بسیفه، فأقسم علی علیّ علیه السلام فکفّ...: کتاب سلیم بن قیس ص 387.

(69) عن أبی هریرة قال: نزلنا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم منزلاً، فجعل الناس یمرّون فیقول رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: مَن هذا یا أبا هریرة؟ فأقول فلان، فیقول: نعم عبد اللّه هذا، حتّی مرّ خالد بن الولید فقال: مَن هذا؟ قلتُ: خالد بن الولید، فقال: نعم عبد اللّه خالد بن الولید، سیف من سیوف اللّه: سنن الترمذی ج 5 ص 352، اُسد الغابة ج 2 ص 94، الإصابة ج 2 ص 216.

(70) قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: «مَن کذب علیَّ متعمّداً فلیتبوّأ مقعده من النار»: مسند أحمد ج 1 ص 78، سنن الدارمی ج 1 ص 76، صحیح البخاری ج 1 ص 36، صحیح مسلم ج 1 ص 8، سنن ابن ماجة ج 1 ص 13، سنن أبی داود ج 2 ص 177، سنن الترمذی ج 4 ص 142ّ المستدرک للحاکم ج 1 ص 77، مجمع الزوائد ج 1 ص 142، فتح الباری ج 6 ص 112، عمدة القاری ج 2 ص 149، تحفة الأحوذی ج 3 ص 34، عون المعبود ج 10 ص 59، صحیح ابن حبّان ج 14 ص 149، المعجم الأوسط ج 1 ص 47: المعجم الصغیر ج 1 ص 166، المعجم الکبیر ج 1 ص 114، مسند الشامیین ج 1 ص 137، مسند الشهاب ج 1 ص 324، التمهید لابن البرّ ج 1 ص 43، الجامع الصغیر ج 1 ص 26، وراجع الکافی ج 1 ص 62، عیون أخبار الرضا ج 1 ص 212، کمال الدین ص 60، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 364، تحف العقول ص 193، الاحتجاج ج 1 ص 393، مکارم الأخلاق ص 44.

(71) راجع کنز العمّال ج 13 ص 366، الطبقات الکبری ج 7 ص 419، تاریخ دمشق ج 16 ص 240، سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 372، تاریخ الإسلام ج 3 ص 234.

(72) وقدم خالد فدخل المسجد وعلیه ثیاب قد صدئت من الحدید، وفی عمامته ثلاثة أسهم، فلمّا رآه عمر قال: أریاءً یا عدوّ اللّه؟!: شرح نهج البلاغة ج 1 ص 179، بحار الأنوار ج 3 ص 485.

(73) ودخل المسجد وعلیه قُباء له علیه صدأ الحدید، وقد غرز فی عمامته أسهماً، فقام إلیه عمر فنزعها وحطّمها وقال له: أریاء؟ قتلت

ص:100

امرءاً مسلماً ثمّ نزوت علی امرأته! واللّه لأرجمنّک بأحجارک: اُسد الغابة ج 4 ص 296، وراجع تاریخ الطبری ج 2 ص 504، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 359، تاریخ الإسلام ج 3 ص 36، البدایة والنهایة ج 6 ص 355، إمتاع الأسماع ج 14 ص 240، أعیان الشیعة ج 1 ص 432، بحار الأنوار ج 30 ص 492، الغدیر ج 7 ص 159.

(74) فقام إلیه عمر وأخذ المشاقص من عمامته، ثمّ أخذ بتلابیبه یقوده إلی أبی بکر: الفضائل لابن شاذان ص 75، الصراط المستقیم ج 2 ص 280، بحار الأنوار ج 30 ص 343؛ فأخذت بتلابیبه وجررته یقال: لببته وأخذت بتلبیبه وتلابیبه، إذا جمعت ثیابه ونحره ثمّ جررته... وکذلک إذا جعلت فی عنقه حبلا أو ثوباً وأمسکته بها: لسان العرب ج 1 ص 734، النهایة فی غریب الحدیث ج 1 ص 193.

(75) فکان عمر یحرّض أبا بکر علی خالد ویشیر علیه أن یقتصّ منه بدم مالک، فقال أبو بکر: إیهاً یا عمر! ما هو بأوّل مَن أخطأ! فارفع لسانک عنه! ثمّ ودی مالکاً من بیت مال المسلمین: شرح نهج البلاغة ج 30 ص 486؛ وخالد لا یکلّمه یظنّ أنّ رأی أبی بکر مثله، ودخل علی أبی بکر فأخبره الخبر، واعتذر إلیه فعذره وتجاوز عنه: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 359، إمتاع الأسماع ج 14 ص 240،

(76) فقال لأبی بکر: إنّه قد زنی فارجمه! فقال أبو بکر: ما کنتُ لأرجمه، تأوّل فأخطأ! قال: فإنّه قد قتل مسلماً فاقتله! قال: ما کنتُ لأقتله، تأوّل فأخطأ! قال: فاعزله، قال: ما کنتُ لأشیم سیفاً سلّه اللّه ُ علیهم أبداً: کنز العمّال ج 5 ص 619؛ وقتل مالک بن نویرة - وهو مؤن - ظلماً، ووطأ امرأته من لیلته، أشار عمر إلی أبی بکر بإقامة الحدّ، فقال أبو بکر: یا عمر! خالد سیف من سیوف اللّه. فسمّوا خالداً لذلک سیف اللّه اتّباعا لقول أبی بکر، ونَسوا أنّ خالداً لم یزل علی الإسلام وأهله: التعجّب لأبی الفتح الکراجکی ص 108، وراجع الطبقات الکبری ج 7 ص 419، تاریخ دمشق ج 16 ص 240، سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 372، تاریخ الإسلام ج 3 ص 234.

(77) إنّه ارتجع بعض نسائهم من نواحی دمشق وبعضهنّ حوامل، فردّهنّ علی أزواجهنّ. فالأمر ظاهر فی خطأ خالد وخطأ مَن تجاوز عنه: بحار الأنوار ج 30 ص 478، شرح نهج البلاغة ج 17 ص 207.

(78) اگر فرض کنیم که ابن نُویره مرتّد شده است و از دین خارج شده است، آیا خالد می توانست در همان شبی که ابن نُویره را به قتل رساند با همسر او همبستر شود؟

جواب این سؤل این است: بر فرض که همه مردان و زنان قبیله مالک، بی دین و مرتّد شده باشند، خالد و سپاهیان او، باید حدود چهل و پنج روز صبر می کردند تا ثابت شود که آن زنان از شوهرانشان حامله نباشند.

به اصطلاح فقهی، آنها فقط و فقط، بعد از «استبراء زنان از حامله بودن»، می توانستند با آنان ازدواج کنند که مدّت آن هم حدود چهل و پنج روز است، در حالی که ما می بینیم خالد، همان شب که شوهرِ امّ تمیم را به قتل می رساند با او همبستر می شود و این کار زنا محسوب می شود.

به بیان دیگر: اگر ابن نُویره، مسلمان بوده، کاری که خالد کرد، حرام وزنا می باشد، زیرا قبل از تمام شدن عِده وفات، به امّ تمیم تجاوز کرده است، و بر فرض، اگر ابن نُویره، مرتّد بوده، باز هم خالد زنا کرده است، زیرا او باید حدود چهل و پنج روز صبر می کرد تا زمان «استبراء از حمل» تمام می شد.

جهت اطلاعات بیشتر در مورد «استبراء از حمل» مراجعه کنید: کتاب الاُمّ ج 4 ص 290، المجموع ج 2 ص 105، المدوّنة الکبری ج 3 ص 122، مواهب الجلیل ج 5 ص 39، المغنی لابن قدامه ج 9 ص 79، المحلّی ج 10 ص 317، نیل الأوطار ج 6 ص 309.

(79) نقل عنه العلاّمة المجلسی فی بحار الأنوار ج 30 ص 493.

(80) فلمّا اختلفوا أمَرَ بهم فحُبسوا فی لیلةٍ باردة لا یقوم لها شیء، فأمر خالد منادیاً فنادی: ادفئوا أسراکم، وهی فی لغة کنانة القتل، فظنّ القوم أنّه أراد القتل، ولم یرد إلاّ الدف ء، فقتلوهم، فقتل ضرار بن الأزور مالکاً، وسمع خالد الواعیة، فخرج وقد فرغوا منهم: تاریخ الطبری ج 2 ص 502، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 358، إمتاع الأسماع ج 14 ص 239.

ص:101

ص:102

منابع

1 . الاحتجاج علی أهل اللجاج ، أبو منصور أحمد بن علی الطبرسی (ت 620 ه ) تحقیق: إبراهیم البهادری ومحمّد هادی به، طهران : دار الاُسوة ، الطبعة الاُولی ، 1413 ه .

2 . إحقاق الحقّ وإزهاق الباطل ، القاضی نور اللّه بن السیّد شریف الشوشتری (ت 1019 ه ) ، مع تعلیقات السیّد شهاب الدین المرعشی ، قمّ : مکتبة آیة اللّه المرعشی ، الطبعة الاُولی ، 1411 ه .

3 . الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد ، أبو عبد اللّه محمّدبن محمّدبن النعمان العکبریالبغدادی المعروف بالشیخ المفید(ت 413 ه ) تحقیق : مؤسّسة آل البیت ، قمّ : مؤسّسة آل البیت ، الطبعة الاُولی ، 1413 ه .

4 . الاستغاثة ، علی بن أحمد الکوفی (ت 352 ه ) ، طهران : مؤسّسة الأعلمی ، الطبعة الاُولی، 1373 ش .

5 . الاستیعاب فی معرفة الأصحاب ، یوسف بن عبد اللّه القُرطُبی المالکی (ت 363 ه ) ، تحقیق : علی محمّد معوّض وعادل أحمد عبد الموجود ، بیروت : دار الکتب العلمیّة ، 1415 ه ، الطبعة الاُولی .

6 . اُسد الغابة فی معرفة الصحابة ، علی بن أبی الکرم محمّد الشیبانی (ابن الأثیر الجَزَری) (ت 630 ه ) ، تحقیق : علی محمّد معوّض وعادل أحمد عبد الموجود ، بیروت : دار الکتب العلمیّة، الطبعة الاُولی، 1415 ه .

7 . الإصابة فی تمییز الصحابة ، أبو الفضل أحمد بن علی بن حجر العسقلانی (ت 852 ه ) ، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود ، وعلیمحمّد معوّض ، بیروت : دار الکتب العلمیّة ، الطبعة الاُولی ، 1415 ه .

8 . أعیان الشیعة ، محسن بن عبد الکریم الأمین الحسینیّ العاملیّ الشقرائیّ (ت 1371 ه ) ، إعداد : السیّد حسن الأمین ، بیروت : دارالتعارف ، الطبعة الخامسة، 1403 ه .

9 . الإقبال بالأعمال الحسنة فیما یُعمل مرّة فی السنة ، أبو القاسم علی بن موسی الحلّی الحسنی المعروف بابن طاووس (ت 664 ه ) ، تحقیق: جواد القیّومی ، قمّ : مکتب الإعلام الإسلامی ، الطبعة الاُولی ، 1414 ه .

10 . إکمال الکمال،علی بن هبة اللّه العجلی الجُرباذقانی (ابن ماکولا) (ت 475 ه) ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، 1411 ه .

11 . الأمالی، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی (ت 460 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة البعثة ، قمّ : دار الثقافة ، الطبعة الاُولی ، 1414 ه .

12 . الأمالی، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی (ت 460 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة البعثة ، قمّ : دار الثقافة ، الطبعة الاُولی ، 1414 ه .

ص:103

13 . الأمالی ، محمّد بن علی بن بابویه القمّی (الشیخ الصدوق) (ت 381 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة البعثة ، قمّ : مؤسّسة البعثة ، الطبعة الاُولی ، 1417 ه .

14 . الأمالی ، محمّد بن علی بن بابویه القمّی (الشیخ الصدوق) (ت 381 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة البعثة ، قمّ : مؤسّسة البعثة ، الطبعة الاُولی ، 1417 ه .

15 . الإمامة والسیاسة (تاریخ الخلفاء) ، أبو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدینوری (ت 276 ه ) ، تحقیق : علی شیری ، قم: مکتبة الشریف الرضی ، الطبعة الاُولی، 1413 ه .

16 . إمتاع الأسماع فیما للنبی من الحفدة والمتاع، تقی الدین أحمد بن محمّد المقریزی (ت 845 ه )، تحقیق: محمّد عبد الحمید النمیسی، بیروت: دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1420 ه .

17 . الأموال ، القاسم بن سلام الهروی (ت 224 ه ) ، تحقیق : محمّد خلیل هراس ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، الطبعة الاُولی، 1406 ه .

18 . الأنساب ، عبد الکریم بن محمّد السمعانی (ت 562 ه ) ، تحقیق : عبد اللّه عمر البارودی ، بیروت : دار الجنان .

19 . أجوبة مسائل جار اللّه، السیّد عبد الحسین شرف الدین الموسوی (ت 1377 ه)، صیدا: مطبعة العرفان، الطبعة الثانیة، 1373 ه .

20 . أمالی الحافظ، أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه الأصبهانی (ت 43 ه)، تحقیق: ساعد عمر غازی، طنطا: دار الصحابة للنشر، الطبعة الاُولی، 1410ه.

21 . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار ، محمّد بن محمّد تقی المجلسی ( ت 1110 ه ) ، طهران : دار الکتب الإسلامیة ، الطبعة الاُولی ، 1386 ه .

22 . البحر المحیط ، محمّد بن یوسف الغرناطی (ت 745 ه) ، تحقیق : عادل أحمد عبد الموجود ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، 1413 ه .

23 . البدایة والنهایة ، أبو الفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی (ت 774 ه ) ، تحقیق : مکتبة المعارف ، بیروت : مکتبة المعارف .

24 . بشارة المصطفی لشیعة المرتضی ، أبو جعفر محمّد بن محمّد بن علیّ الطبری (ت 525 ه ) ، النجف الأشرف : المطبعة الحیدریّة ، الطبعة الثانیة ، 1383 ه .

25 . بصائر الدرجات ، أبو جعفر محمّد بن الحسن الصفّار القمّی المعروف بابن فروخ (ت 290 ه ) ، قمّ : مکتبة آیة اللّه المرعشی ، الطبعة الاُولی ، 1404 ه .

26 . تاج العروس من جواهر القاموس ، محمّد بن محمّد مرتضی الحسینی الزبیدی ( ت 1205 ه ) ، تحقیق : علی الشیری ، 1414 ه ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع .

27 . تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام ، محمّد بن أحمد الذهبی (ت 748 ه ) ، تحقیق : عمر عبد السلام تدمری ، بیروت : دار الکتاب العربی ، الطبعة الاُولی، 1409 ه .

28 . تاریخ الطبریّ (تاریخ الاُمم والملوک) ، أبو جعفر محمّد بن جریر الطبری الإمامی (ت 310 ه ) ، تحقیق : محمّد أبو الفضل إبراهیم ، بیروت :

ص:104

دار المعارف .

29 . تاریخ الیعقوبی ، أحمد بن أبی یعقوب (ابن واضح الیعقوبی) (ت 284 ه ) ، بیروت : دار صادر .

30 . تحف العقول عن آل الرسول ، أبو محمّد الحسن بن علیّ الحرانی المعروف بابن شعبة (ت 381 ه )، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الثانیة، 1404 ه .

31 . تحفة الأحوذی، المبارکفوری (ت 1282 ه )، بیروت : دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1410 ه .

32 . تخریج الأحادیث والآثار، جمال الدین الزیلعی (ت 762 ه) تحقیق: عبد اللّه بن عبد الرحمن السعد، الریاض: دار ابن خزیمة، الطبعة الاُولی، 1414 ه .

33 . تذکرة الحفّاظ ، محمّد بن أحمد الذهبی (ت 748 ه ) ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی .

34 . التعجب ، محمّد بن علی الکراجکی (ت 449 ه) ، تحقیق : فارس حَسّون کریم ، قمّ : دارالغدیر ، 1421 ه .

35 . تفسیر ابن کثیر (تفسیر القرآن العظیم) ، أبو الفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر البصروی الدمشقی (ت 774 ه ) ، تحقیق : عبد العظیم غیم ، ومحمّد أحمد عاشور ، ومحمّد إبراهیم البنّا ، القاهرة : دار الشعب .

36 . تفسیر الإمامین الجلالین، المحلّی وجلال الدین السیوطی (ت 864 ه)، تحقیق مروان سوار، بیروت: دار المعرفة.

37 . تفسیر البغوی (معالم التنزیل) ، أبو محمّد الحسین بن مسعود الفرّاء البغوی (ت 516 ه ) ، بیروت : دار المعرفة .

38 . تفسیر البیضاوی، البیضاوی (ت 682 ه )،بیروت: دار الفکر.

39 . تفسیر الثعالبی (الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن)، عبد الرحمن بن محمّد الثعالبی المالکی (ت 786 ه)، تحقیق: علی محمّد معوض، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، الطبعة الاُولی، 1418 ه .

40 . تفسیر الثعلبی ، الثعلبی، (ت 427 ه)، تحقیق: أبو محمّد بن عاشور، بیروت : دار إحیاء التراث العربی، الطبعة الاُولی، 1422 ه .

41 . تفسیر السمرقندی، أبو اللیث السمرقندی (ت 383 ه )، تحقیق: محمود مطرجی، بیروت: دار الفکر.

42 . تفسیر القرطبی (الجامع لأحکام القرآن) ، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الأنصاری القرطبی (ت 671 ه ) ، تحقیق : محمّد عبد الرحمن المرعشلی ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، الطبعة الثانیة، 1405 ه .

43 . التفسیر الکبیر ومفاتیح الغیب (تفسیر الفخر الرازی) ، أبو عبد اللّه محمّد بن عمر المعروف بفخر الدین الرازی (ت 604 ه ) ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الاُولی ، 1410 ه .

44 . التفسیر الکبیر ومفاتیح الغیب (تفسیر الفخر الرازی) ، أبو عبد اللّه محمّد بن عمر المعروف بفخر الدین الرازی (ت 604 ه ) ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الاُولی ، 1410 ه .

45 . تفسیر أبی السعود (إرشاد العقل السلیم إلی مزایا القرآن الکریم)، أبو السعود محمّد بن محمّد العمادی (ت 951 ه )، بیروت: دار إحیاء التراث العربی.

ص:105

46 . تفسیر فرات الکوفی ، أبو القاسم فرات بن إبراهیم بن فرات الکوفی (ق 4 ه ) ، تحقیق : محمّد کاظم المحمودی ، طهران : وزارة الثقافة والإرشاد الإسلامی ، الطبعة الاُولی ، 1410 ه .

47 . تفسیر نور الثقلین ، عبد علیّ بن جمعة العروسی الحویزی (ت 1112 ه ) ، تحقیق : السیّد هاشم الرسولی المحلاّتی ، قمّ : مؤسّسة إسماعیلیان ، الطبعة الرابعة، 1412 ه .

48 . التمهید لما فی الموطّأ من المعانی والأسانید ، یوسف بن عبد اللّه القرطبی (ابن عبد البرّ) (ت 463 ه ) ، تحقیق : مصطفی العلوی ومحمّد عبد الکبیر البکری ، جدّة : مکتبة السوادی ، 1387 ه .

49 . تنزیل الآیات علی الشواهد من الأبیات، محبّ الدین الأفندی (ت 1016 ه)، سوریا: شرکة مکتبة مصطفی البابی الحلبی وأولاده.

50 . تهذیب الأحکام فی شرح المقنعة ، محمّد بن الحسن الطوسی ( ت 460 ه ) ، تحقیق : السیّد حسن الموسوی ، طهران : دار الکتب الإسلامیة ، الطبعة الثالثة ، 1364 ش .

51 . تهذیب التهذیب ، أبو الفضل أحمد بن علی بن حجر العسقلانی (ت 852 ه ) ، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا ، بیروت : دار الکتب العلمیّة ، الطبعة الاُولی، 1415 ه .

52 . تهذیب الکمال فی أسماء الرجال ، یونس بن عبد الرحمن المزّی ( ت 742 ه ) ، تحقیق : الدکتور بشّار عوّاد معروف ، بیروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة الرابعة ، 1406 ه .

53 . الثقات ، محمّد بن حبّان البستی (ت 354 ه ) ، بیروت : مؤسّسة الکتب الثقافیة ، الطبعة الاُولی ، 1408 ه .

54 . الجامع الصغیر فی أحادیث البشیر النذیر ، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی ( ت 911 ه ) ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع ، الطبعة الاُولی ، 1401 ه .

55 . الدُرّ المنثور فی التفسیر المأثور ، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی (ت 911 ه ) ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الاُولی ، 1414 ه .

56 . الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة، أبو الفضل شهاب الدین أحمد بن علی بن محمّد بن حجر العسقلانی (ت 852 ه)، تحقیق: عبد اللّه هاشم الیمانی، بیروت: دار المعرفة.

57 . الرسالة القشیریة فی علم التصوّف ، عبد الکریم بن هوازن القشیری (ت 465 ه ) ، تحقیق : زریو معروف ، دمشق : دار الخیر .

58 . الرسالة (مجلّة فصلیة) ، القاهرة : جامع الأزهر الشریف ودار التقریب بین المذاهب الإسلامیة.

59 . روح المعانی فی تفسیر القرآن (تفسیر الآلوسی) ، محمود بن عبد اللّه الآلوسی (ت 1270 ه ) ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی .

60 . زاد المسیر فی علم التفسیر ، عبد الرحمن بن علی القرشی البغدادی (ابن الجوزی) (ت 597 ه ) ، تحقیق : محمّد عبد اللّه ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الاُولی، 1407 ه .

61 . سبل السلام ( شرح بلوغ المرام ) ، محمّد بن إسماعیل الکحلانی المعروف بالأمیر ( ت 1182 ه ) ، تحقیق: محمّد عبد العزیز الخولی ،

ص:106

القاهرة : مطبعة البابی الحلبی ، الطبعة الرابعة ، 1379 ه .

62 . سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، الإمام محمّد بن یوسف الصالحی الشامی ( ت 942 ه ) ، تحقیق : عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمّد معوّض ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، الطبعة الاُولی ، 1414 ه .

63 . سنن ابن ماجة ، أبو عبداللّه محمّد بن یزید بن ماجة القزوینی ( ت 275 ه ) ، تحقیق : محمّد فؤد عبد الباقی ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع .

64 . سنن أبی داود ، أبو داود سلیمان بن أشعث السِّجِستانی الأزدی ( ت 275 ه ) ، تحقیق : سعید محمّد اللحّام ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع ، الطبعة الاُولی ، 1410 ه .

65 . سنن الترمذی ( الجامع الصحیح ) ، أبو عیسی محمّد بن عیسی بن سورة الترمذی ( ت 279 ه ) ، تحقیق : عبد الرحمن محمّد عثمان ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع ، الطبعة الثانیة ، 1403 ه .

66 . سنن الدارمی ، أبو محمّد عبد اللّه بن عبد الرحمن الدارمی (ت 255 ه ) ، تحقیق : مصطفی دیب البغا ، بیروت : دار العلم .

67 . السنن الکبری ، أبو بکر أحمد بن الحسین بن علی البیهقی ( ت 458 ه ) ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع .

68 . سنن النسائی (بشرح الحافظ جلال الدین السیوطی وحاشیة الإمام السندی) ، أبو بکر عبد الرحمن أحمد بن شعیب النسائی (ت 303 ه ) ، بیروت : دارالمعرفة ، الطبعة الثالثة ، 1414 ه .

69 . سیر أعلام النبلاء ، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الذهبی (ت 748 ه ) ، تحقیق : شُعیب الأرنؤوط ، بیروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة العاشرة، 1414 ه .

70 . السیرة الحلبیّة ، علی بن برهان الدین الحلبی الشافعی ( ت 11 ه ) ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی .

71 . السیرة النبویّة ، إسماعیل بن عمر البصروی الدمشقی (ابن کثیر) (ت 747 ه ) ، تحقیق : مصطفی عبد الواحد ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی .

72 . الشافی فی الإمامة ، أبو القاسم علی بن الحسین الموسوی المعروف بالسیّد المرتضی (ت 436 ه )، تحقیق : عبد الزهراء الحسینی الخطیب ، طهران : مؤسّسة الإمام الصادق ، الطبعة الثانیة ، 1410 ه .

73 . شرح الأخبار فی فضائل الأئمّة الأطهار ، أبو حنیفة القاضی النعمان بن محمّد المصری (ت 363 ه ) ، تحقیق : السیّد محمّد الحسینی الجلالی ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الاُولی ، 1412 ه .

74 . شرح السیر الکبیر، أبو بکر محمّد بن أبی سهل السرخسی (ت 483 ه )، تحقیق: صلاح الدین المنجد، القاهرة: مطبعة مصر، 1960 م .

75 . شرح نهج البلاغة ، عبد الحمید بن محمّد المعتزلی (إبن أبی الحدید) (ت 656 ه ) ، تحقیق : محمّد أبوالفضل إبراهیم ، بیروت : دار إحیاء التراث ، الطبعة الثانیة، 1387 ه .

76 . شواهد التنزیل لقواعد التفضیل ، أبو القاسم عبیداللّه بن عبد اللّه النیسابوریّ المعروف بالحاکم الحسکانیّ (ق 5 ه ) ، تحقیق : محمّد باقر

ص:107

المحمودیّ ، طهران : مؤسّسة الطبع والنشر التابعة لوزارة الثقافة والإرشاد الإسلامیّ ، الطبعة الاُولی 1411 ه .

77 . صحیح ابن حبّان ، علیّ بن بلبان الفارسی المعروف بابن بلبان (ت 739 ه ) ، تحقیق : شعیب الأرنؤوط ، بیروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة الثانیة ، 1414 ه .

78 . صحیح البخاری ، أبو عبد اللّه محمّد بن إسماعیل البخاری (ت 256 ه ) ، تحقیق : مصطفی دیب البغا ، بیروت : دار ابن کثیر ، الطبعة الرابعة، 1410 ه .

79 . صحیح مسلم ، أبو الحسین مسلم بن الحجّاج القشیری النیسابوری ( ت 261 ه ) ، بیروت : دار الفکر ، طبعة مصحّحة ومقابلة علی عدّة مخطوطات ونسخ معتمدة .

80 . الصراط المستقیم إلی مستحقّی التقدیم ، زین الدین أبو محمّد علی بن یونس النباطی البیاضی (ت 877 ه ) ، تحقیق: محمّد باقر المحمودی ، طهران : المکتبة المرتضویّة ، الطبعة الاُولی، 1384 ه .

81 . الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) ، محمّد بن سعد منیع الزهری (ت 230 ه ) ، الطائف : مکتبة الصدّیق ، الطبعة الاُولی، 1414 ه .

82 . عقد الدرر فی أخبار المنتظر ، یوسف بن یحیی بن علی المقدسی الشافعی السلمی (ق 7 ه ) تحقیق: عدّة من العلماء ، بیروت : دار الکتب العلمیّة ، الطبعة الاُولی، 1403 ه .

83 . العقد الفرید ، أبو عمر أحمد بن محمّد بن ربّه الاُندلسی (ت 328 ه ) ، تحقیق : أحمد الزین ، وإبراهیم الأبیاری ، بیروت : دار الاُندلس .

84 . علل الشرائع ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تقدیم : السیّد محمّد صادق بحر العلوم ، 1385 ه ، النجف الأشرف : منشورات المکتبة الحیدریة .

85 . عمدة القاری شرح البخاری ، أبو محمّد بدر الدین أحمد العینی الحنفی (ت 855 ه ) ، مصر : دار الطباعة المنیریة .

86 . عون المعبود (شرح سنن أبی داود) ، محمّد شمس الحقّ العظیم الآبادی (ت 1329ه ) ، بیروت : دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی ، 1415 ه .

87 . العین، أبو عبد الرحمن الخلیل بن أحمد الفراهیدی (ت 175 ه)، تحقیق: مهدی المخزومی وإبراهیم السامرائی، إیران: دار الهجرة، الطبعة الثانیة، 1409ه .

88 . عیون أخبار الرضا ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تحقیق : الشیخ حسین الأعلمی ، 1404 ه ، بیروت : مؤّسة الأعلمی للمطبوعات .

89 . عیون الأثر فی فنون المغازی والشمائل والسیر (السیرة النبویّة لابن سیّد الناس) ، محمّد عبد اللّه بن یحیی بن سیّد الناس (ت 734 ه ) ، بیروت : مؤسّسة عزّ الدین ، 1406 ه .

90 . الغدیر فی الکتاب والسنّة والأدب ، عبد الحسین أحمد الأمینی (ت 1390 ه ) ، بیروت : دار الکتاب العربی ، الطبعة الثالثة ، 1387 ه .

91 . الفائق فی غریب الحدیث ، محمود بن عمر الزمخشری (ت 583 ه ) ، تحقیق : علی محمّد البجاوی ، بیروت : دار الفکر ، 1414 ه .

ص:108

92 . فتح الباری شرح صحیح البخاری ، أحمد بن علی العسقلانی (ابن حجر) (ت 852 ه ) ، تحقیق : عبد العزیز بن عبد اللّه بن باز ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الاُولی ، 1379 ه .

93 . فتح الوهّاب بشرح منهج الطلاّب، زکریا بن محمّد بن أحمد بن زکریا الأنصاری (ت 936 ه)، بیروت: دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1418 ه .

94 . الفتوح، أبو محمّد أحمد بن أعثم الکوفی (ت 314 ه )، تحقیق : علی شیری، بیروت : دار الأضواء ، الطبعة الاُولی، 1411 ه .

95 . الفضائل ، أبو الفضل سدید الدین شاذان بن جبرئیل بن إسماعیل بن أبی طالب القمّی (ت 660 ه .) ، النجف الأشرف : المطبعة الحیدریّة ، الطبعة الاُولی، 1338 ه .

96 . الفقیه = کتاب من لا یحضره الفقیه ، أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفّاری ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی .

97 . فوات الوفیات، محمّد بن شاکر بن أحمد الکتبی (ت 764 ه)، تحقیق: علی محمّد وعادل أحمد، بیروت: دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 2000 م.

98 . فیض القدیر، شرح الجامع الصغیر، محمّد عبد الرؤوف المناوی، تحقیق: أحمد عبد السلام، بیروت : دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1415 ه .

99 . قرب الإسناد، أبو العبّاس عبد اللّه بن جعفر الحِمیَری القمّی (ت بعد 304 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة آل البیت ، قمّ : مؤسّسة آل البیت ، الطبعة الاُولی ، 1413 ه .

100 . الکامل فی التاریخ ، أبو الحسن علیّ بن محمّد الشیبانیّ الموصلیّ المعروف بابن الأثیر (ت 630 ه ) ، تحقیق : علی شیری ، بیروت : دار إحیاء التراث العربیّ ، الطبعة الاُولی، 1408 ه .

101 . کتاب الاُمّ، أبو عبد اللّه محمّد بن إدریس الشافعی (ت 204 ه)، بیروت: دار الفکر، الطبعة الثانیة، 1403 ه .

102 . کتاب الغیبة ، الشیخ ابن أبی زینب محمّد بن إبراهیم النعمانی (ت 342 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، طهران : مکتبة الصدوق ، 1399 ه .

103 . کتاب سلیم بن قیس ، سلیم بن قیس الهلالی العامری (ت حوالی 90 ه ) ، تحقیق : محمّد باقر الأنصاری ، قمّ : نشر الهادی ، الطبعة الاُولی ، 1415 ه .

104 . کشف الخفاء والألباس عمّا اشتهر من الأحادیث علی ألسنة الناس ، إسماعیل بن محمّد العجلونی الجراحی (ت 1162 ه) ، بیروت : دار الکتب العلمیة 1408 ه .

105 . کشف الغمّة فی معرفة الأئمّة ، علیّ بن عیسی الإربلیّ (ت 687 ه ) ، تصحیح : السیّد هاشم الرسولیّ المحلاّتیّ ، بیروت : دارالکتاب الإسلامیّ ، الطبعة الاُولی ، 1401 ه .

106 . کفایة الأثر فی النصّ علی الأئمّة الاثنی عشر ، أبو القاسم علی بن محمّد بن علی الخزّاز القمّی (ق 4 ه ) ، تحقیق: السیّد عبد اللطیف الحسینی

ص:109

الکوه کمری ، طهران: نشر بیدار، الطبعة الاُولی، 1401 ه .

107 . کمال الدین وتمام النعمة ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفّاری ، قمّ : مؤّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین ، الطبعة الاُولی ، 1405 ه .

108 . کنز العمّال فی سنن الأقوال والأفعال ، علاء الدین علی المتّقی بن حسام الدین الهندی ( ت 975 ه ) ، ضبط وتفسیر : الشیخ بکری حیّانی ، تصحیح وفهرسة : الشیخ صفوة السقا ، بیروت : مؤّسة الرسالة ، الطبعة الاُولی ، 1397 ه .

109 . کنز الفوائد ، أبو الفتح الشیخ محمّد بن علیّ بن عثمان الکراجکی الطرابلسی (ت 449 ه ) ، إعداد : عبد اللّه نعمة ، قمّ : دار الذخائر ، الطبعة الاُولی ، 1410 ه .

110 . لسان العرب ، أبو الفضل جمال الدین محمّد بن مکرم بن منظور المصری (ت 711 ه ) ، بیروت : دار صادر ، الطبعة الاُولی ، 1410 ه .

111 . المبسوط فی فقه الإمامیّة ، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی (ت 460 ه ) ، تحقیق : محمّد علی الکشفی ، طهران : المکتبة المرتضویّة ، الطبعة الثالثة، 1387 ه .

112 . مجمع البیان فی تفسیر القرآن ، أبو علیّ الفضل بن الحسن الطبرسیّ (ت 548 ه .) ، تحقیق : السید هاشم الرسولیّ المحلاّتیّ والسیّد فضل اللّه الیزدیّ الطباطبائیّ ، بیروت : دار المعرفة ، الطبعة الثانیة ، 1408 ه .

113 . مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، نور الدین علی بن أبی بکر الهیثمی ( ت 807 ه ) ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، الطبعة الاُولی ، 1408 ه .

114 . المجموع (شرح المهذّب) ، الإمام أبو زکریا محی الدین بن شرف النووی ( ت676 ه ) ، بیروت : دار الفکر .

115 . المحتضر، عزّ الدین أبو محمّد الحسن بن سلیمان بن محمّد الحلّی (ق 8 ه)، تحقیق: سیّد علی أشرف، قمّ: المکتبة الحیدریة، 1424 ه .

116 . المحلّی ، أبو محمّد علی بن أحمد بن سعید (ابن حزم) ( ت 456 ه ) ، تحقیق : أحمد محمّد شاکر ، بیروت : دار الفکر .

117 . المدوّنة الکبری، من المدوّنة الکبری للإمام مالک (ت 179 ه)، بیروت: دار إحیاء التراث العربی.

118 . مستدرک الوسائل ومستنبط المسائل ، المیرزا حسین النوری ( ت 1320 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة آل البیت ، قمّ : مؤّسة آل البیت ، الطبعة الاُولی ، 1408 ه .

119 . المستدرک علی الصحیحین ، أبو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه الحاکم النیسابوری (ت 405 ه )، تحقیق : مصطفی عبد القادر عطا ، بیروت : دار الکتب العلمیّة ، الطبعة الاُولی ، 1411 ه .

120 . المسترشد فی إمامة أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب ، أبو جعفر محمّد بن جریر الطبری الإمامی (ق 5 ه ) ، تحقیق : أحمد المحمودی ، طهران : مؤسّسة الثقافة الإسلامیّة لکوشانبور ، الطبعة الاُولی ، 1415 ه .

121 . مسند أبی یعلی الموصلی ، أبو یعلی أحمد بن علیّ بن المثنّی التمیمی الموصلی (ت 307 ه ) ، تحقیق : إرشاد الحقّ الأثری ، جدّة : دار القبلة ، الطبعة الاُولی ، 1408 ه .

122 . مسند أحمد ، أحمد بن محمّد بن حنبل الشیبانی (ت 241 ه ) ، تحقیق : عبد اللّه محمّد الدرویش ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الثانیة ،

ص:110

1414ه .

123 . مسند الشامیّین ، أبو القاسم سلیمان بن أحمد بن أیّوب اللخمی الطبرانی (ت 360 ه ) ، تحقیق : حمدی عبد المجید السلفی ، بیروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة الاُولی، 1409 ه .

124 . مسند الشهاب ، أبو عبد اللّه محمّد بن سلامة القضاعی (ت 454 ه ) ، تحقیق : حمدی عبد المجید السلفی ، بیروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة الاُولی ، 1405 ه .

125 . المصنّف ، أبو بکر عبد الرزّاق بن همام الصنعانی (ت 211 ه ) ، تحقیق : حبیب الرحمن الأعظمی ، بیروت : المجلس العلمی .

126 . المصنّف فی الأحادیث والأثار ، أبو بکر عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبة العبسی الکوفی (ت 235 ه ) ، تحقیق : سعید محمّد اللحّام ، بیروت : دار الفکر .

127 . معالم المدرستین ، السیّد مرتضی العسکری ، طهران : مؤسّسة البعثة ، 1412 ه .

128 . معانی الأخبار ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفّاری ، 1379 ه ، قمّ : مؤّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین ، الطبعة الاُولی، 1361 ه .

129 . المعجم الأوسط ، أبو القاسم سلیمان بن أحمد اللخمی الطبرانی ( ت 360 ه ) ، تحقیق : قسم التحقیق بدار الحرمین ، 1415 ه ، القاهرة : دار الحرمین للطباعة والنشر والتوزیع .

130 . معجم البلدان ، أبو عبد اللّه شهاب الدین یاقوت بن عبد اللّه الحموی الرومی ( ت 626 ه ) بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، الطبعة الاُولی ، 1399 ه .

131 . المعجم الصغیر ، أبو القاسم سلیمان بن أحمد بن أیّوب اللخمی الطبرانی (ت 360 ه ) ، تحقیق : محمّد عثمان ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الثانیة ، 1401 ه .

132 . المعجم الکبیر ، أبو القاسم سلیمان بن أحمد اللخمی الطبرانی (ت 360 ه ) ، تحقیق : حمدی عبد المجید السلفی ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، الطبعة الثانیة ، 1404 ه .

133 . المغنی ، أبو محمّد عبد اللّه بن أحمد بن محمّد بن قدامة ( ت 620 ه ) ، بیروت : دار الکتاب العربی .

134 . مکارم الأخلاق ، أبو علی الفضل بن الحسن الطبرسی (ت 548 ه ) ، تحقیق : علاء آل جعفر ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الاُولی ، 1414 ه .

135 . مناقب آل أبی طالب (مناقب ابن شهر آشوب ) ، أبو جعفر رشید الدین محمّد بن علی بن شهر آشوب المازندرانی ( ت 588 ه ) ، قمّ : المطبعة العلمیة .

136 . المناقب (المناقب للخوارزمی) ، للحافظ الموفّق بن أحمد البکری المکّی الحنفی الخوارزمی (568 ه )، تحقیق : مالک المحمودی ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الثانیة ، 1414 ه .

137 . مواهب الجلیل لشرح مختصر خلیل، أبو عبداللّه محمّد المغربی المعروف بالحطّاب الرعینی (ت 954 ه )، تحقیق: زکریا عمیرات، بیروت:

ص:111

دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1416 ه .

138 . نصب الرایة ، عبد اللّه بن یوسف الحنفی الزیلعی (ت 762 ه) ، القاهرة : دار الحدیث ، 1415 ش .

139 . نظم درر السمطین ، محمّد بن یوسف الزرندی (ت 750 ه) ، إصفهان : مکتبة الإمام أمیر المؤمنین ، 1377 ش .

140 . نوادر الراوندی ، فضل اللّه بن علی الحسینی الراوندی (ت 573 ه ) ، النجف الأشرف : المطبعة الحیدریة ، الطبعة الاُولی ، 1370 ه .

141 . النهایة فی غریب الحدیث والأثر ، أبو السعادات مبارک بن مبارک الجزری المعروف بابن الأثیر (ت 606 ه ) ، تحقیق : طاهر أحمد الزاوی ، قمّ : مؤسّسة إسماعیلیان ، الطبعة الرابعة ، 1367 ش .

142 . نهج البلاغة ، ما اختاره أبو الحسن الشریف الرضی محمّد بن الحسین بن موسی الموسوی من کلام الإمام أمیرالمؤمنین (ت 406 ه ) ، تحقیق : السیّد کاظم المحمّدی ومحمّد الدشتی ، قمّ : انتشارات الإمام علی ، الطبعة الثانیة ، 1369 ه .

143 . نیل الأوطار من أحادیث سیّد الأخیار ، العلاّمة محمّد بن علی بن محمّد الشوکانی (ت 1255 ه ) ، بیروت : دار الجیل .

144 . ینابیع المودّة لذوی القربی ، سلیمان بن إبراهیم القندوزی الحنفی (ت 1294 ه ) ، تحقیق : علی جمال أشرف الحسینی ، طهران : دارالاُسوة ، الطبعة الاُولی ، 1416 ه .

ص:112

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109